Sunday, August 26, 2012

برگردان فارسی شعری از ماکس لِرو، شاعر هلندی - گیل آوایی



شعری از ماکس لِرو، شاعر هلندی
Max Lerou

این شعر از ماکس لِرو است که در گردهمایی اعتراضی 11سپتامبر2010علیه حزب راست خیرت ویلدرز ، در شهر لاهه برای حاضران توسط شاعر خوانده شد.

دیوخنس1 ، بعنوان شاعر میهن،  به رای دهندگان خیرت ویلدرز2 چه بگوید!
آیا من
خونم چنان بجوش آمده که چشم بر گذشته ببندم
یا باید صبر پیشه کنم تا میخ پرچمشان در نقطه ی جوش من فرو رود
پیش از اینکه به شما بگویم
در اینجا می گویم
اما شما اقایان
ژل موهایتان را دوست ندارم
به حرفهای پوچ در دهانتان و پیراهنهای اتو کشیده رها شده
که در زندگی هیچ اند، باید احترام بگذارم
و از همه ی ارزشهایی که بسختی بدست آمده است، چشم بپوشم!
و پس شما خانمهای عزیر
مردانتان که شما را زنیکه می نامند
بچه مدرسه ای هایی را مانندند که آنچه نیستند می نمایانند.
شماهاییکه خودخواسته احساساتی می شوید با  مژه های  چشم بزی
با هوش خود درآوردی تان
هوا را به هوا گره می زنید
و حتی در هوایی چنین دلپذیر
دماغتان را بالا می کشید
چونان اربابچه ای که در تله افتاده باشد
باری عروسکهای رنگی من
شبها ادامه دارند
و ثانیه ها لیز می خورند
همراه با ماه که زمان را به جلو می راند
بی آنکه حس شود حرکت می کنند مثل آبی که در شن فرو می رود
این واژه ها برایتان خوشایندند یا ترجیح می دهید چنین بشنوید خونی که لخته شده است و جاری  نمی شود؟
به همه شما می گویم
این زندگی ای  که شما اکنون دارید، زندگی انسانی نیست
جان شما، جان یک انسان نیست
شما در سایه درختی که خودتان نمی دانید چیست،
و تنها حدس می زنید،
و آن نیز از آگاهی تان نیست
زندگی ای بنا نهاده اید که از همان ریشه می گیرید و گذرانی از آن  می سازید
و اما
جهان؟
جهان  می نگرد زیرپای بیمار و آلوده تان  را که تکه تکه خالی می شود
راه به کجا می برید؟
راه به کجا می برید؟

1 Diogenes
2 Geert Wilders رهبر حزب برای آزادی هلند



wat diogenes als dichter des vaderlands zou zeggen tegen de kiezers van geert wilders
ben ik stoer genoeg nu het bloed
mijn ogen zonder mededogen breekt
of moet ik wachten tot de kolere
haar vlag plant op mijn kookpunt
voordat ik u vertel – zeg ik hier
dan eerst maar tot de heren
dat de gel in jullie haar mijn niet bevalt
het stijfsel in die net te strak gestreken smoelen
en het gesteven hemd zo quasi losjes niets om het lijf
mij doet overlopen van respect voor zuur verdiende centiemen
en dan u lieve dames door jullie
kerels ook wel wijven genoemd
vergeet de lomschoolvermomming
u die zich zo gaarne laat beroeren
door de wimpers van het geitenoog
en exquis talent met afgekloven woorden
lucht te binden aan lucht
“en het was nog wel zulk zacht weer” snottert u
en voelt zich geringeloord in valkuil muil
waar kniezelstenen tederheid vergruizen
ja mijn verfpoppetjes de avonden razen voort
seconden glijden mee de maan die de tijd duwt
om dan geruisloos te vertrekken als water in zand
bevallen deze woorden beter of
hoort u toch liever van het bloed
dat stolt waar het niet kan gaan?
tot u allen zeg ik nu dit leven is geen leven
uw vlees geen mensenvlees en toch
u maakt een leven als mens van vlees en
bloed in dit schaduwrijk waar u zich een twijg weet
met hooguit een vermoeden van de boom waaruit u spruit
en de wereld?
de wereld ziet het voetstuk stuk gaan
onder uw voeten teenrot en schimmel
woekeren het blok aan uw been
waarheen waarheen?
©max lerou                                                  

Monday, August 20, 2012

این هم برگردان فارسی ترانه ای که دو هنرمند جوان: کیمبرا و گاتیه، خطاب به اوباما خوانده اند



کسی که می شناختم
کیمبرا[1]،  گات یه[2]
برگردان فارسی: گیل آوایی
در این ترانه روی سخن با اوباما رئیس جمهور امریکاست

حالا و پس از این  به زمانی می اندیشم که با هم بودیم
مثل زمانی که گفتی چنان احساس خوشی می کنی که از خوشی می توانی بمیری
به خود گفتم که تو شخصیت راستین من هستی
اما در همراهی با تو چه حس تنهایی ای کردم
اما آن عشق بود و دردی ست که هنوز بیاد می آورم

تو می توانی به چیزی مشخص ناگهانی ای عادت کنی
مثل ثبت نام کردن در یک پایان، همیشه پایان
از این رو زمانی دریافتیم که ما نمی توانیم تغییری ایجاد کنیم
خوب تو گفتی که ما باز هم دوست خواهیم ماند
اما باید بگویم که من خوشحالم که تمام شد

اما تو مجبور نبودی رابطه با مرا قطع کنی
چنان کنیم که انگار هرگز چیزی روی نداد و اینکه ما هیچ بودیم
و من حتی به عشق تو نیز نیاز ندارم
ولی تو با من چون یک بیگانه برخورد می کنی و چقدر سخت است
نه تو مجبور نبودی چنان پایین سر فرود آوری
دوستانت سوابق ترا جمع کرده اند و سپس شماره ات را تغییر دادند
حدس می زنم که به آن نیز احتیاج ندارم
حالا تو کسی هستی که زمانی می شناختم

حالا تو کسی هستی که یک وقتی می شناختم
حالا تو کسی هستی که یک وقتی می شناختم

حالا و پس از این فکر می کنم همه زمانها تو به من کلک زدی
ولی مرا باورانده ای که همیشه آن چیزی بود که می کردم
اما نمی خواهم آنطور زندگی کنم
هر حرف ترا بازمی خوانم
گفتی که می گذاری ادامه یابد
و ترا نمی گذارم به کسی وابسته بمانی که می شناختی

ولی تو مجبور نیستی با من قطع کنی
چنان کنی که هرگز چیزی روی نداده و اینکه ما هیچ بودیم
و من حتی به عشق تو نیز نیاز ندارم
اما تو با من چون یک بیگانه برخورد کردی و این احساس سختی ست
نه تو مجبور نبودی چنان پایین سر فرود آوری
آیا دوستانت سوابق ترا جمع کرده اند و بعد شماره ات عوض کردند
حدس می زنم که به آن نیز نیاز ندارم
حالا تو کسی هستی که می شناختم

یک کسی
( می شناختم)
یک کسی
( حالا تو کسی هستی که می شناختم)
( می شناختم)
( که می شناختم)
( می شناختم)
یک کسی
"Somebody That I Used To Know"
Kimbra , Gotye
(feat. Kimbra)
[Gotye:]
Now and then I think of when we were together
Like when you said you felt so happy you could die
Told myself that you were right for me
But felt so lonely in your company
But that was love and it's an ache I still remember

You can get addicted to a certain kind of sadness
Like resignation to the end, always the end
So when we found that we could not make sense
Well you said that we would still be friends
But I'll admit that I was glad it was over

But you didn't have to cut me off
Make out like it never happened and that we were nothing
And I don't even need your love
But you treat me like a stranger and that feels so rough
No you didn't have to stoop so low
Have your friends collect your records and then change your number
I guess that I don't need that though
Now you're just somebody that I used to know

Now you're just somebody that I used to know
Now you're just somebody that I used to know


[Kimbra:]
Now and then I think of all the times you screwed me over
But had me believing it was always something that I'd done
But I don't wanna live that way
Reading into every word you say
You said that you could let it go
And I wouldn't catch you hung up on somebody that you used to know



[Gotye:]
But you didn't have to cut me off
Make out like it never happened and that we were nothing
And I don't even need your love
But you treat me like a stranger and that feels so rough
No you didn't have to stoop so low
Have your friends collect your records and then change your number
I guess that I don't need that though
Now you're just somebody that I used to know


[x2]
Somebody
(I used to know)
Somebody
(Now you're just somebody that I used to know)

(I used to know)
(That I used to know)
(I used to know)
Somebody



[1] Kimbra Lee Johnson (born 27 March 1990)
1 کیمبرا لی جانسون متولد 27 مارس 1990 خواننده، ترانه سرا و گیتاریست نیوزیلندی ست
[2] Gotye باید چیزی مشابه got you  باشد. به معنی گرفتمت اما در اینجا اسم هنرمند است. Wouter "Wally" De Backer (born 21 May 1980), also known professionally by his stage name Gotye واوتر " والی" د باکر متولد 12 ماه مه 1980 است که اسم حرفه ای هنری اش گاتیه می باشد و یک بلژیکی استرالیایی ست.


Friday, August 17, 2012

برگردان فارسی آواز" جاییکه همه نام ترا می دانند" - گیل آوایی


جاییکه همه نام ترا می دانند
Where Everybody Knows Your Name
از گاری پورتنوف و جودی هارت آنجلو
fبرگردان فارسی: گیل آوایی 


امروز باز کردن راهت به دنیا
همه چیزت را که بدست آورده ای می گیرد
در انبوه نگرانی هایت مجالی می دهد
یقینا کمک زیادی می کند
دوست نداری که دور شوی؟

همه آن شبها وقتی روشنایی ای نداشتی
پیامهایت را چک کنی
و فرشته کوچکت
کلاه به دمش آویز می کند( گاوت می زاید!- م)
و سومین یارت نمی آید

گاهی می خواهی بروی
جاییکه همه کس نام ترا می داند
و آنها همیشه از آمدنت خوشحالند
جایی می خواهی باشی که می توانی ببینی
مشکلات ما همه شبیه همند
می خواهی جایی باشی که اسمت را هرکسی می داند

از دیوار بالا می روی وقتی هیچ کس صدا نمی زند

دوباره در عشق باخته ای
و هرچه بیشتر که از دست می دهی
به دوست بیشتر نیاز داری
وقتی یک درود را چشم به راهی

از رختخواب بیرون می غلتی
آقای قهوه خاموش است
صبح روشن بنظر می آید
و روانکاوت به اروپا رفته
و حتی ننوش( خبری نداد-م)
و شوهرت می خواهد با دختری باشد ( همسرت می خواهد با کسی باشد – م)

خوشحال باش که جایی در دنیا هست
جاییکه هرکس نام ترا می داند
و شادمانند هروقت که آمدی
مردم همه مثل همند
می خواهی جایی بروی که همه نام ترا می داند

Where Everybody Knows Your Name
by Gary Portnoy and Judy Hart Angelo

Makin' your way in the world today
Takes everything you've got
Taking a break from all your worries
Sure would help a lot
Wouldn't you like to get away?

All those nights when you've got no lights
The check is in the mail
And your little angel
Hung the cat up by it's tail
And your third fiance didn't show

Sometimes you wanna go
Where Everybody Knows Your Name
And they're always glad you came
You wanna be where you can see
Our troubles are all the same
You wanna be Where Everybody Knows Your Name

Climbing the walls when no one calls

You've lost at love again
And the more you're down and out
The more you need a friend
When you long to hear a kind hello

Roll out of bed, Mr. Coffee's dead
The morning's looking bright
And your shrink ran off to Europe
And didn't even write

And your husband wants to be a girl

Be glad there's one place in the world
Where Everybody Knows Your Name
And they're always glad you came
You wanna go where people know
People are all the same
You wanna go Where Everybody Knows Your Name

Thursday, August 16, 2012

هایکو، چه، چگونه، چرا منتشر شد - گیل آوایی


پیشگفتار

پیش از هر چیز بگویم که خواندن شعرهای کوتاه، که بسیاری به آن هایکو نام داده یا هر سروده کوتاه را هایکو قلمداد می کنند، مرا وا داشت تا در این زمینه مقاله ای تحت عنوان " هایکو برای مردم" را به فارسی برگردانده و منتشر کنم. تا از این نگاه هایکو را بیشتر بشناسانم و نیز ملاک وُ معیاری که هایکو چگونه شعری ست را برای علاقمندان بدست دهم. این مقاله را در سال 2009 ترجمه و در اینترنت منتشر نمودم. چندی پیش با خواندن همین مقاله فکر کردم که شاید بد نباشد تا هایکوهای بیشتری را به فارسی برگردانده و همراه با همان مقاله در اختیار دوستداران شعر و هایکو قرار دهم. آنچه می خوانید، نتیجه کاری ست که کرده ام.
هایکوهایی را گرد آورده ام که از شاعرانی  انگلیسی زبان و برخی دیگر ژاپنی زبان می باشند. علت این گزینش هم از آن ناشی می شود که در زبان ژاپنی همانطور که در مقاله ی " هایکو برای مردم" آمده، محدودیتهای دستوری ی هایکو وجود دارد و از آزادی عمل در سرودن هایکو در زبان انگلیسی چندان برخوردار نیست. چگونگی و چرایی این محدویتها با خواندن مقاله مذکور و نیز هایکوهای آمده به دنبال آن مشخص می شود. پیشنهاد می کنم به این نکته توجه کنید.
آنچه که دوست تر دارم بگویم این است که ما در ادبیات فارسی اسم و رسمی به نام شعر هایکو یا سرودن شعر هایکو نداریم و از همین نگاه هم دستور زبانی و شیوه های سرودن هایکو برایمان وجود ندارد. پاره های کوتاه شعری چه از نگاه شعر نو و چه  شعر کهن، اشکال و معیارهای خودشان را دارند که نامیدن آن بعنوان هایکو بویژه در شعر نو، پایه و اساس منطقی و اصیل با توجه به شناسه های " هایکو" کاری بی اساس و از نگاه این قلم ناآگاهانه است. مجموعه ای  از سروده های کوتاه عاشقانه ام، حدود پنج سال پیش توسط انتشارات آزاد ایران منتشر شد که در آغاز انتشار برای نام گذاری آن، اینکه هایکو بنامم یا نه، مرا به همین نگاه کشاند که ویژیگی ها و شناسه های هایکو، از اینکه قطعه ای از شعر کوتاه را " هاکو" بنامیم، اشتباه است. از این رو آن مجموعه قطعات عاشقانه ام ( بیش از 300 قطعه شعر) را تاسیانه ها نام نهادم و به همان نام نیز منتشر گردید. یعنی اینکه نامگذاری ادبی یا یک کار ادبی نمی تواند بدون پایه و ملاک و معیار باشد همانطور که رباعی، دو بیتی، غزل، قصیده یا شعر نو، شعر ازاد شعر سفید و........را با شناسه هایی دسته بندی یا مشخص می کنیم یا می شناسیم، هایکو نیز شناسه و پایه و ملاکی دارد که با توجه به آن می شود مترادفی در فارسی بیان نمود. با چنین نگاهی اقدام به برگردان هایکوهای این مجموعه، همراه با مقالۀ " هایکو برای مردم" کرده ام. تا شاید معیار و نمونه هایی برای هایکو به فارسی  داده باشم. اینکه چه از آب در آمده باشد به شما خواننده گرامی بویژه اساتید و اهل ادبیات وا می گذارم.
یادآور شوم که این قلم نه ادعای ترجمه و مترجمی دارد و نه اصولا دنبال هیچ تیتر یا اتیکتی است. این کار صرفا یک کار ذوقی و عشق به ادبیات است.

با مهر و احترام

گیل آوایی
آگوست 2012 /مردادماه 1391

برای دریافت این کتاب بصورت پی دی اف همین جا کلیک کنید.


Wednesday, August 15, 2012

انتشار مجموعه سروده هایی از مایا انجلو با برگردان فارسی - گیل آوایی


به آگاهی خوانندگان محترم وبلاگ خود می رسانم که مجموعه سروده هایی از مایا انجلو به فارسی همراه با متن انگلیسی آن بصورت پی دی اف منتشر شده است.  برای دریافت آن همین جا کلیک کنید


با مهر

گیل آوایی

Friday, August 10, 2012

برگردان فارسی سروده " برابری " از مایا انجلو - گیل آوایی


برابری
مایا آنجلو

اعلام می کنی که تو مرا به سیاهی می بینی
از شیشه ای که نمی درخشد
از ایستادن جسورانه ام در برابرت
پیراسته  با درجه و مجال
نارسا شنیدنِ از من با توست
بسان زمزمه ای گذرا
وقتی که طبلهای من با پیامهایم نواخته می شوند
و ریتمهای آن هرگز تغییر نمی یابند
برابری. و من آزاد خواهم بود
برابری. و من آزاد خواهم بود

تو راه مرا گستاخی می دانی
که من از انسانی به انسانی پرواز می کنم
اما از نگاه تو اگر من سایه ای هستم
آیا می توانی زمانی بفهمی؟
ما در تاریخی از درد زیسته ایم
ما گذشته شرمگین را می دانیم
اما  من به پیس رفتن ادامه می دهم
و تو به آخرین نفری که بیایی و باشی، ادامه می دهی
برابری. و من آزاد خواهم بود
و من آزاد خواهم بود

چشم بند را از نگاه خود برگیر
گوش بند را از گوش خود بردار

و اعتراف کن گریه ام را شنیده ای
و بپذیر که اشکهای مرا دیده ای
زمان را بشنو که وادارت می کند
صدای جاری خون در رگهای مرا بشنو
آری، طبلهای من شبانه می کوبیند
و ریتمهای آن هرگز تغییر نمی یابند
برابری. من آزاد خواهم بود
برابری. من آزاد خواهم بود.

Equality
Maya Angelou

You declare you see me dimly

through a glass which will not shine,
though I stand before you boldly,
trim in rank and making time.
You do own to hear me faintly
as a whisper out of range,
while my drums beat out the message
and the rhythms never change.
Equality, and I will be free.
Equality, and I will be free.

You announce my ways are wanton,

that I fly from man to man,
but if I'm just a shadow to you,
could you ever understand?
We have lived a painful history,
we know the shameful past,
but I keep on marching forward,
and you keep on coming last.
Equality, and I will be free.
Equality, and I will be free.

Take the blinders from your vision,

take the padding from your ears,
and confess you've heard me crying,
and admit you've seen my tears.
Hear the tempo so compelling,
hear the blood throb through my veins.
Yes, my drums are beating nightly,
and the rhythms never change.
Equality, and I will be free.
Equality, and I will be free.


Thursday, August 09, 2012

برگردان فارسی شعری از مایا آنجلو: حقیقتی شجاع و شگفت انگیز



حقیقتی شجاع و شگفت انگیز
مایا انجلو
برگردان فارسی: گیل آوایی

ما، مردم، در سیاره ای کوچک و تنها
در فضایی اتفاقی سفر می کنیم
گذشته از کنار ستارگان، در طول راه خورشیدهای متفاوت
به مقصدی که همه نشانه ها به ما می گویند
امکان دارد و ضروری ست که
حقیقتی شجاع و شگفت انگیز
بیاموزیم

و زماینکه به آن می رسیم
روزِ آشتی کردن
وقتی که انگشتانمان را
از مشتها به دشمنی
در می یابیم
و می گذاریم هوای پاک کف دستهامان را خنک کند

وقتی به آن می رسیم
وقتی پرده نمایش خنیاگر نفرت فرو می افتد
و چهره های دوداندود  با تمسخر پاک می شوند
وقتی میدانهای جنگ واستادیوم
دیگر پسران و دختران ما را با علفهای زخمی و خونین جمع نمی کنند
که در قطعات تعیین شدۀ سرزمینهای بیگانه خاک شوند

وقتی طوفان درنده خویی کلیساها
وقتی موشک جیغها در معابد متوقف می شوند
وقتی پرچمهای مثلثی پر زرق و برق در اهتزازند
وقتی نشانهای دنیا در ارتعاشند
در خوبی نیرومند، نسیم پاک
در پاکی نسیم

وقتی به آن می رسیم
وقتی می گذاریم تفنگها از شانه هامان بزمین افتند
و بچه ها عروسکهاشان را در پرچمهای آتش بس بپوشانند
وقتی مینهای مرگ از زمین کنده شدند
و عمر در غروبهای صلح می تواند قدم زند
وقتی دین تشریفاتی  با بوی سوختن بدن
عطرآگین نمی شوند
و  رویاهای کودکی با سوء استفادۀ کابوسها
بیدار نمی شوند

وقتی به آن می رسیم
آن وقت اعتراف می کنیم که نه اهرام
با سنگهایشان در تکامل سحرآمیزند
نه باغهای بابل در زیبایی ابدی
در یادمانهای ما
نه گراند کانیون[1] در رنگهای دلانگیز با آفتاب نشینهای غربند

نه  دانوب روح آبی اش را در اروپا جاری می کند
نه اوجِ مقدسِ کوه فوجی در برآمدنِ خورشید می کشد

نه پدر آمازون نه مادر می سی سی پی که بی مهر
طبعیت هر موجودی در ژرفا و ساحل می آفریند
اینها تنها شگفتی جهان نیستند

وقتی به آن می رسیم
ما، همین مردم، در این جهان کوچک و بی دانش
که روزانه به بمب، به تیغ و خنجر می رسد
با این همه، در سیاهی، یادبودهای صلح می خواهد
ما، همین مردم، در این ذره های ناچیز
که از دهانشان کلمات رسیده( فاسد شده)
که هستی ما را به چالش می کشاند
هنوز از همان دهانها
آوازهای مهربانی دلنشین می آید
که قلب در کار آن به لرزه می افتد
و بدن در هیبت آن ارام می گیرد

ما، همین مردم، در این سیاره کوچک و روان
دستهامان می توانند با همان رهاشدن بکوبند
که از این جنبش، زندگی برای زنده بودن جان می گیرد
با این همه، همان دستها می توانند برای مرهم، لمس کنند، مهربانیِ غیر قابل مقاومت
و پشتهای غرور شادمانه خم می شوند
از چنان آشفتگی، از چنان وارونگی
ما می آموزیم که ما نه اهریمنیم و نه خداگونه( نه اهریمنیم نه اهورا-م)

وقتی به آن می رسیم
ما، همین مردم، در این پیکر روان و خیره سر
آفریده شده در این زمین، از همین زمین
نیروی پوشش این زمین را داریم
آب و هوای جاییکه هر مرد و هر زن
بتواند آزادانه بدون هراس از خدا
بدون هراسِ زمین گیر
زندگی کند

وقتی ما به آن می رسیم
باید اعتراف کنیم که ما ممکن هستیم
ما معجزه آساییم، شگفتی راستین این جهانیم
و این زمانی ست
زمانی ست
که به آن برسیم.

A Brave and Startling Truth
Maya Angelou

We, this people, on a small and lonely planet
Traveling through casual space
Past aloof stars, across the way of indifferent suns
To a destination where all signs tell us
It is possible and imperative that we learn
A brave and startling truth

And when we come to it
To the day of peacemaking
When we release our fingers
From fists of hostility
And allow the pure air to cool our palms

When we come to it
When the curtain falls on the minstrel show of hate
And faces sooted with scorn are scrubbed clean
When battlefields and coliseum
No longer rake our unique and particular sons and daughters
Up with the bruised and bloody grass
To lie in identical plots in foreign soil

When the rapacious storming of the churches
The screaming racket in the temples have ceased
When the pennants are waving gaily
When the banners of the world tremble
Stoutly in the good, clean breeze

When we come to it
When we let the rifles fall from our shoulders
And children dress their dolls in flags of truce
When land mines of death have been removed
And the aged can walk into evenings of peace
When religious ritual is not perfumed
By the incense of burning flesh
And childhood dreams are not kicked awake
By nightmares of abuse

When we come to it
Then we will confess that not the Pyramids
With their stones set in mysterious perfection
Nor the Gardens of Babylon
Hanging as eternal beauty
In our collective memory
Not the Grand Canyon
Kindled into delicious color
By Western sunsets

Nor the Danube, flowing its blue soul into Europe
Not the sacred peak of Mount Fuji
Stretching to the Rising Sun
Neither Father Amazon nor Mother Mississippi who, without favor,
Nurture all creatures in the depths and on the shores
These are not the only wonders of the world

When we come to it
We, this people, on this minuscule and kithless globe
Who reach daily for the bomb, the blade and the dagger
Yet who petition in the dark for tokens of peace
We, this people on this mote of matter
In whose mouths abide cankerous words
Which challenge our very existence
Yet out of those same mouths
Come songs of such exquisite sweetness
That the heart falters in its labor
And the body is quieted into awe

We, this people, on this small and drifting planet
Whose hands can strike with such abandon
That in a twinkling, life is sapped from the living
Yet those same hands can touch with such healing, irresistible tenderness
That the haughty neck is happy to bow
And the proud back is glad to bend
Out of such chaos, of such contradiction
We learn that we are neither devils nor divines

When we come to it
We, this people, on this wayward, floating body
Created on this earth, of this earth
Have the power to fashion for this earth
A climate where every man and every woman
Can live freely without sanctimonious piety
Without crippling fear

When we come to it
We must confess that we are the possible
We are the miraculous, the true wonder of this world
That is when, and only when
We come to it.


[1] Grand Canyon تنگه ای طولانی و پدید آمده از رودخانه ی کلرادو در ایالت آریزوناست. این تنگه پارک ملی امریکانیز هست.

Wednesday, August 08, 2012

برگردان فارسی شعری از مایا آنجلو: می دانم چرا پرنده در قفس می خواند


می دانم پرنده در قفس چرا می خواند
از: مایا انجلو
 برگردان فارسی: گیل آوایی

پرنده آزاد بر پشت بالهایش جست و خیز دارد
و در جاری اب جریان می یابد
تا انتهای جاری می رود
ودر تابش نارنجی خورشید بال می کشد
اسمان را طلب می کند.

اما پرنده ای که چشم بر میله های قفسش دارد
بندرت می تواند از میان میله های خشم بنگرد
بالهایش در بند و پاهایش بسته است
از این رو دهان به آواز می گشاید

پرنده در قفس می خواند
با لرزش هراسناک
از چیزهایی ناشناخته
اما هنوز امیدوار است
و صدایش بگوش می رسد
در تپه های دور
پرندۀ در قفس برای آزادی می خواند

پرنده آزاد به نسیمی دیگر می اندیشد
در تبادلی با بادهای نرم از میان درختانِ در نظرگاه
و کرمهای فربه در انتظار چمنهای روشن بامدادیند
و او آسمان را بنام خود می کند

اما یک پرنده در قفس بر گورِ آرزوها می ایستد
سایه اش در جیغهای یک کابوس فریاد می کند
بالهایش در هم چیده شده و پاهایش بسته
و از اینروست که دهان به آواز می گشاید


پرنده در قفس می خواند
با لرزش هراسناک
از چیزهایی ناشناخته
اما هنوز امیدوار است
و صدایش بگوش می رسد
در تپه های دور
پرنده در قفس
برای آزادی می خواند
I Know Why The Caged Bird Sings

Maya Angelou


The free bird leaps
on the back of the win
and floats downstream
till the current ends
and dips his wings
in the orange sun rays
and dares to claim the sky.

But a bird that stalks
down his narrow cage
can seldom see through
his bars of rage
his wings are clipped and
his feet are tied
so he opens his throat to sing.

The caged bird sings
with fearful trill
of the things unknown
but longed for still
and is tune is heard
on the distant hillfor the caged bird
sings of freedom

The free bird thinks of another breeze
an the trade winds soft through the sighing trees
and the fat worms waiting on a dawn-bright lawn
and he names the sky his own.

But a caged bird stands on the grave of dreams
his shadow shouts on a nightmare scream
his wings are clipped and his feet are tied
so he opens his throat to sing

The caged bird sings
with a fearful trill
of things unknown
but longed for still
and his tune is heard
on the distant hill
for the caged bird
sings of freedom.