Wednesday, July 28, 2010

بیچاره ها شما که حتی از گور شاعرمان می هراسید، چه ادعای اقتدارتان است! – گیل آوایی

بیچاره ها شما که حتی از گور شاعرمان می هراسید، چه ادعای اقتدارتان است! – گیل آوایی

یکی از بی شرمترین و ریاکارترین حاکمیت تاریخ ایران بر خاک بلا زده مان حکومت می کند. حاکمیتی که هیچ بنیان و اساس و نشان از درستی و راستی و شناسه های انسانی ندارد مگر کریهترین، سیاهکارترین و ابله ترین نمادهایی که می توان تصور نمود.

از خدا و پیغمبر و صاحب زمان، که به هر روی در هر شرایطی، نیمچه حس احترام و باوری میان مردم بود، به نفرت و خشم و کینه و دروغ و ریا آلودند و از چهره ی واقعی اسلام پرده بر کشیدند. چنان شده است که از هر چه اسم خدا ومحمد و صدای اذان و قرائت قرآن، همه بیزارند. آنانی که داغ شکنجه و زندان یا داغ عزیزان به خون کشیده شده بر یاد و جان خود دارند، با هرچه اسلام و آخوند و مومن و مسجد و منبر، مو برتنشان راست می شود و به خشم و نفرت آه می کشند از جنایتی که بر همگان رفته است.

این جانیان با آن کشتار خونبار زندانیان سیاسی رسیدند به کهریزک که شکنجه و تجاوز و عربده کشی ها ی جاهلانه ی هزارسال پیش، که در روز روشن با وقاحت مشمئزکننده ای انکار می کنند و سر در خرافه ی متعفن صاحب زمانشان دارند.

سالهای پیش اگر برای افشاکردن آنچه که در زندانها و خاورانهای میهنمان بدست همین جانیان می گذشت، می گفتیم و می کوشیدیم پرده از جنایت اینان برکشیم، با هزار برچسب و انگ و دروغ ما را به شایعه پراکنی و وابستگی به بیگانه و خزعبلاتی از این دست می راندند و بجانمان می افتادند اما امروز کار بجایی رسیده است که حتی خود به این جنایتها اعتراف می کنند و می چسبانند به خدمت به امام زمان و ظهور نحسش که نمی دانم در کدام دخمه ی متعفن ذهن این جانیان جا گرفته که خرافه ای به این بلاهت را ریشه شده است.

با همه نارواییها و ریاکاریها و فرصت طلبی ها و فرصت سوزی ها هر آنچه که دل هر انسان شرافتمند را ریش می کند، در شرایطی قرار گرفته ایم که مردم و مملکت می رود تا بدست این جانیان به اوضاعی بدتر از افغانستان و عراق تبدیل شود.

نمیدانم آن نیایش را بیاد دارید که می گوید" اهورامزدا این کشور را از دشمن، خشکسالی و دروغ محفوظ بدارد!؟، امروز شاهد دشمن و خشکسالی و دروغ یک جا و در یک حاکمیت جمع شده، هستیم آن هم نه حکومت ِ از یک یورش بیگانگان به معنی فیزیکی آن بلکه در لباس کسانی که باور مردم را وسیله ی اسارت همین مردم قرار دادند وبرگرده شان سوار شده اند. حکومتی که ادعای دهن پر کن بیش از هزار و چهارصد ساله محمد چوپان را در چنته دارد و علی قاتل را به اسطوره ی عدالت و قسط! و حسین در سودای خلافت را سرور ازادگان! که اینهمه را بخورد مردم داده و می دهند و از کنار آن ارتزاق می کنند و بقا یافته و می یابند.

بگذارید از تابوهای جاهلانه دور شویم و تعارف و رو در واسی و عفت کلام و احترام به عقاید و مبانی ای از این دست را در برخورد و بیان حاکمیتی سرتاپاجنایتکار ، مستمسک ِ در لفافه گفتن قرار ندهیم و بی پیرایه و آشکار بگوییم.

می گویم علی قاتل برای اینکه وقتی در تاریخ همین اسلام می خوانیم که در یک روز شصد زن و مرد و پیر و جوان توسط همین قاتل یعنی امام اول شیعیان از دم تیغ گذرانده می شوند و زنی که خانواده اش به خون کشیده شده را برای تجاوز در میانشان تقسیم می کنند، همین علی با آن چهره ی کریه و زشتش که حتی به برادر نابینایش رحم نمی کند، همین علی ای که نمانیده خون آشامش خون ایرانیان را جنایتکارانه وبدتر از مغول به زمین می ریزد، کجا می تواند نماد قسط و عدل باشد یا فرزند جاه طلبش که سودای خلافتش است بدست حاکمش، یزید، سرکوب می شود، نماد آزادی می تواند باشد!؟ تا چه حد باید از خرد و بینایی و آگاهی و از خود دور شده باشیم که چهارده قرن به لاطائلاتی از این دست بها دهیم و جنایتکاران خون آشامی همچون خمینی و خامنه ای را چونان ماری در آستین بپرورانیم!؟

شریفترین ِ انسانها به قتل می رسند، شریفترین انسانها در زندانها بدست ابلهانی با همین تفکر و فرهنگ شکنجه و اسیر می شوند، شریفترین انسانها در ناکجاآبادهای این جهان خون دل می خورند اما تهی مغزانی چاقوکش، خدافروشانی خرافه مست با نام رهبر و خبره و وزیر و وکیل ملت و ممکتی را به گروگان می گیرند و از قاتلان چنین اسطوره هایی می سازند. و این همان روند تاریخی اوباشانیست که ایرانی در خانه خود به بردگی گرفته شدند و جاه و جلال بازماندگان جنایت های اسلامی را با امام و امامزاده و محرم و صفر و رمضان و گریه و لابه و ندبه پاس داشتند.

این را می نویسم تا بگویم که از همان خشت نخست، این دین و باور و سیاستمدان ِ آن، تبلور چنین جنایت و تاریخ و فرهنگ بوده وهستند و جماعتی از همین جنایتکاران را با نام رهبر و رئیس و وکیل در کشور خونبارمان ایران داریم که از روشنفکر دین سیاسی اش گرفته تا آخوند و پاسدار و بسیج و بازاری اش ( مثل عسکراولادی ِها .....!) همه و همه برآیند همان جنایتهای تاریخی اسلامند که بر مردم و سرزمین ما جنایت تحمیل می کنند.

براستی این ابلهان آنچنان غرق در خرافه و بلاهت خویشند که نمی بینند وقتی از یک روزنامه نگار! از یک وبلاگ نویس! واهمه دارند حتی از گور یک شاعر ایرانی می هراسند، چگونه با اینهمه وقاحت ادعای اقتدار و مدیریت جهان و شاخ و شانه کشیدن به دنیای متمدن دارند!؟
جنایت و خیانت و بلاهت و غارت و دروغ و ریاکاری تا کجا باید باشد تا از شر این خرافه مستان خدا فروش با آن توهمات صاحب زمانی شان رهایی یابیم!؟ این روند چنانکه نشانه هایش پیداست گویی می رسد به آنجاییکه خامنه ای را خدا و فرزند حرامزاده اش را صاحب زمان می خوانند!
از این بی شرمهای متوهم، هیچ چیز بعید نیست!

Monday, July 19, 2010

بهت زده - گیل آوایی




بهت زده
گیل آوایی
18 جولای 2010

نه! همسفر!،
یک جا گشاد دادیم !
یکجا کلام را حرمت باختیم
حرمت ِ کلام گم شد
از ما نبود بر حرمتی کلام بنشانیم یا کلام به حرمت
کرامت ما بود انسان بستاییم به حرمت ِ بودن ِ انسان
و انسان بودن.
گیر وُ دار غریبی بود همسفر
کلام گم کرده بودیم از عمق فاجعه ای که رفت بر ما
حرمت چنین به بی حرمتی نشست روز روشن
و ستایندگانی بی چشم و رو
به تقدس ریاکاری نشستند
تا سلیطگانی خدای را به بی حرمتی
در دل مادر بزرگ بنشانند
که هر چادرنمازی به کلاهی گشاد افسوس خورَد که سرش گذاشتند
هم
ریش پدر
آن محاسن همه ی دورها را نداشت که داشت
پیاله ای نبودش دهان آب کشان
که قدیسینش بخواند هر شام و بام
ناسزایی به حرمت کلام نشست تا خشم فرو بنشاند
جا باژگونه شد تو گویی
یک جابجایی نابجا در حیرت ِ تا یک دریا بهت زدگی
انکار از پی انکار
که آب از آب تکان نخورده است در فوران فغان ِ داغ و دار و فاجعه!
جانی به جنایت تا اوج بی آبرویی انسان مسخ !
گفتمان خدا و خر و خرما گزمگان آیه خوان را
بهت خونباری بود ما را
از بی کلامی ما
که تا آه ِ همه تاریخ گُر بگیریم اینهمه داغ
حرمتی نماند وُ کرامتی نماند و ُ هنوز هم در بهت خون وُ عزا حیرانیم
.

Thursday, July 15, 2010

نجوا گیل آوایی

نجوا
گیل آوایی
جولای 2010

ساز روزگاراست هنوز
ناسازی
ساز کردن!
کجای خشت باغ کج بود که باغبانش
تا ثریا رفته
یاس کاشته است!؟

می دانی!؟
شاخه ایست بر درخت گیلاس خانمان
که سی و یک بهار است
شکوفه خونین بار می دهد
و آواز هیچ پرنده ای نبود
خبر از خون دل نباشدش

هر شنبه مادرم
عرق ریزان گزمه ی بجان آمده ای را
دل می سوزاند:
"بیچاره!"، که گویی نبوده
خاور
خاور
ردیف عزا می بردند
خاوران!

چه سازیست ساز شده همسفر!؟
بر خون نشستن
مهربانی
آواز هر شنبه ی مادران است
دلم می گیرد از این ساز روزگار
که هنوز سرناسازی اش است ساز کردن

Wednesday, July 14, 2010

مماشات کنید! ایران بیشتر به خاک و خون کشیده می شود- گیل آوایی

مماشات نکنید،نرود میخ آهنین در سنگ
مماشات کنید! ایران بیشتر به خاک و خون کشیده می شود


سرزمین ما ایران بار دیگر اسیر اسلام و خرافه های بیرون آمده از مالیخولیای ملخ خواران است. تفکر شوم و بشدت قهقرایی عصر حجری می رود که سرنوشت شومتر از دوران تاخت و تاز نخستین یورش ایران برباد ده ِ جانیان تازه مسلمان شود.
کالبد شکافی آنچه که در تاریخ این سرزمین بدست چنین تفکر خرافه و خدای آلودگان خرافه مست شد، درس تاریخی همه ما ایرانیان بوده و هست هنوز. دریغا که از قاتلان و غارتگران خود اسطوره ساختیم و به هزار شیوه و نظر و بسط و تفسیر، چنانش نمایاندیم که زنجیر آن تا این زمانی تاریخ معاصر کابوس همه نسلها شده است اما همه این که بر مارفت یک سوی ماجرای تلخ تاریخی ایرانیان است و آنچه که امروز بدست اوباشان خدافروش به بهای اسیر کردن یک ملت و از دم تیغ گذراندن هرآنچه و هر آنکه دل به این اب و خاک و فرهنگ داده، می رود مرحله ای بیاغازد که برون رفت از آن در پرده ی ابهام است و سر در آوردن گذاری با غارت و چپاول و چاپیدن این ملت و سرزمین بدست هر ناکس بی بته ی از راه رسیده باشد.
شرایط کنونی بوجود آمده توسط چاقوکشان قاتلی که جز قتل و نفرت و انتقام و تنگ نظری و خرافه و مالیخولیای صاحب زمانی و صد البته حرص و آز سیری ناپذیر لمپنهای میلیاردرشده، هیچ سرشان نمی شود، سرزمین بلازده ما را به قهقرای از هرآنچه کابوستر می کشانند.
با این جانیان از در پند و اندرز و مذاکره در آمدن و برخ کشیدن نمود و نمادهای دین و باورهای کور و ابلهانه شان نه دردی از این مردم دوا می کند و نه راهی برای نجات همه ایران می گشاید. مرحله ای در حال تکوین است که نه از تاک نشان مانَد و نه تاکنشان!
هرآنکسی با هر نیمچه باور به این آب و خاک که می کوشد تا دری به تخته بخورد و ابلهان قاتل به هوش ایند و میدان ِ خون و جنایت به آنان بسپارند، تا دیر نشده از توهم و مماشات بیرون بیایند و راه سازش و مجاب کردن جانیان را یکبار هم شده به صداقت و آگاهی منطقی بسپارند و از روند به چنین باتلاق انجامیده دل بکنند و همصدا و همراه مردم به جان آمده، کل حکومت اسلامی را نفی کنند و عطای این حرامزاده تاریخی را به لقائش ببخشند که نرود میخ آهنین در سنگ!
جهان با زیرکی هرچه تمامتر هم از عربده کشیهای ابلهانه چاقوکشان هاله نوری بهره جسته، هم به غارت ملت و میهن ما مشغول بوده و هم سیاستهای سلطه طلبانه و غارتگرانه ی منطقه ای و جهانی اش را پیش برده است. بازنده ی همه این عربده کشیها و خرافه مستی ها مردم ووطن بلا زده ی مایند. و از پی همه ی این بحرانها و ماجراجوییهای خدافروشان صاحب زمانی، رسیده ایم به امروزی که مشتی قاتل به توهم خام و بیمارگونه شان خیالشان است که از پی طوفانی که خود درو می کنند، جان سالم بدر خواهند برد و چنین و چنان خواهند کرد. تو گویی دیکتاتورها همه کورند و جز از سوراخ بیرون کشیده شدن نمی فهمند!
شرایط بسیار خطرناک و سرنوشت ساز است.
سرزمین ما می رود تا همچون سرزمین ژنرالها ( پاکستان ضیاءالحق!)، مانند تیول این پاسدار و آن پاسدار شود. پاسدارانی که با قتل و کشتار و خفقان خونبار، همه ی ایران را می خواهند. پاسدار میلیاردرها نه به خمینی خون آشام و نه به هیچ چهره و نهاد و دینی به غیراز هژمونی بلامنازع خود پایبندند. پاسدارمیلیاردرها برای چنین حاکمیت یکدست و قدرت سیاسی و خواست و حفظ چنین موقعیتی، بحرانها و ماجراجوییهای مرگباری را در چشم انداز حاکمیت اسلامی ایران که تاوان آن را همه ی " ایران " می دهد، قرار داده که اگر جلوی این جانیان توسط مردم به معنی واقعی آن " مردم " گرفته نشود و از قدرت برکنار نشوند، تاوان مرگبارتری از پی خواهد بود که نسلهای آینده نیز از آن رهایی نخواهند داشت.
شرایط بگونه ی بسیار خطرناک پیش می رود.
برای پیشگیری از فاجعه بارتر شدن اوضاع و تاوانی که با خفقان خونبار و فقر و روزمرگی و شکنجه و اعدام هر روزه فرزندان خود باید بپردازیم، مرگ یکبار، شیون هم یکبار و این تنها راه رهیدن از حکومت اسلامی است. این حکومت فقط زبان زور می فهمد و لمپن میلیاردرهای رئیس و وکیل و رهبر را باید با توسری بزیر کشید!


گیل آوایی
جولای 2010

Wednesday, July 07, 2010

نه غزه نه لبنان جانم فدای ایران - و اما چرا!؟ - گیل آوایی

نه غزه نه لبنان جانم فدای ایران
و اما چرا!؟
یک لحظه بدور از همه شعارها و فریبکاریهای نه فقط حکومت اسلامی بلکه همه آنانی که دستی در مبارزات سیاسی و رسیدن به حاکمیت سیاسی در ایران دارند، به این نکته بیاندیشیم که همه ی آنچه که در توان و ظرفیتهای ایران و ایرانیست برای بهروزی و سعادت و زیستن انسانی ی همه ایرانیان باید باشد و تا زمانیکه به چنین خواستگاه به حق و آرمانی خود نرسیده ایم، هر گونه پرداختنهای به برون مرز بلاهت و خیانت و بی وطنیست.
این حق هر ایرانیست که با برخورداری از چنان منابع و ثروتهای طبیعی و انسانی، به معضلات و مشکلات میهن خود بپردازد.
در شرایطی که امروز سرزمین بلازده ی ما از ساده ترین نیاز زندگی اش تا پیچیده ترین آن، وابسته به خارج است و منابع و ثروتهای ملی اش به تاراج می رود، پرداختن به برون مرز آنهم به مشتی ماجراجوی جنایتکاری که با گروگانگیری مردم، سیاه ترین روزگار را برایشان رقم زده اند، چه می تواند باشد!؟
چگونه است کسانی که در مقوله ی حقوق انسانی چنان سینه چاک می کنند که در ناکجاآبادهای بی هیچ ارتباطی با ایران، داد یا بیداد می شود، به فاصله ی یک نفس از آنها در مقابل درد و زخم مردمی که در کارتنها و خیابانها و زیر پلهای شهر از فقر و ناداری هر لحظه می میرند و زنده می شوند و سفره های خالی بسیارانی از مردم وطنمان، شرماگینی هر انسان شرافتمند را سبب می شود، لام از کام بر نمی ارند!؟ غارت کنندگانی که غارت شدگان را سرکوب می کنند و از برای دیگر مردمان دهن درانی!
در چنین آشفته روزگاری که هیچ چیز سر جایش نیست و هر خانواده ی ایرانی، به معنی واقعی کلمه، هر خانواده ی ایرانی بنوعی با شکنجه ی جسمی و روحی و روانی، روزمرگی ای بنام زندگی در حکومت اسلامی را گرفتارند، پرداختنهای سیاسی به این کشور یا آن کشور؛ به این قوم یا آن قبیله که هیچگاه مرهم هیچ زخمی از ما نبوده و همیشه و هر موقعیتی که بدست آورده اند، چنگی به هویت و نام و خاک ما انداخته اند، خیانت است و بلاهت و حنایتباری کسانی که با عنوان و اسم و جاه و مقامی از جامعه و حاکمیت تبهکار اسلامی! چنان مدافع غیر ایرانی می شوند که تو گویی همانها را نمایندگی می کنند نه مردم بجان آمده ی ایران را که هر نفس این حرامیان به جان و مال آنان بسته است و از خاک و دارو ندار آنان ارتزاق می کنند! دریغ از همت، دریغ از غیرت! دریغ از یک از هزار آنچه که خود در باور 1400 ساله شان لابه و ناله و ادعا و دهن درانی کرده و می کنند!
نه غزه نه لبنان جانم فدای ایران، با حاکمیت اسلامی در این روزگار ِ بی پناهی و غارت زدگی مردم ایران توسط لمپنهای خدامست! یکی از درست ترین، به حق ترین، استراتژیک ترین حرف و شعار و خواست ملت ایران بوده و است و تازمانیکه در بر همین پاشنه بچرخد، چنین هدفی خواست تک تک ایرانیان است.
در مقابل آنچه که حکومت اسلامی با ماجراجویی های ایران بر باد ده و بی مسئولیتی محض در مقابل مردم ایران دست به ایجاد بحرانهای مصنوعی و غذای تبلیعانی برای انحراف افکار عمومی و به هرز بردن نیروهایی که همه ی حکومت اسلامی را به چالش کشانده اند، باید روی خواستها و برنامه ها و اهداف مستقل و به حق و به جای ملی و مردمی خود بایستیم و پافشاری کنیم.
این حق هر ایرانیست که از امکانات درمانی ملی برخوردار باشد.
این حق هر ایرانیست که سرپناهی درخور، بالای سر خود و خانواده خود داشته باشد
این حق هر ایرانیست که امکانات تحصیل در اختیار فرزندانش باشد
این حق هر ایرانیست که پیرانه سر، بی پناه و تهیدست و آواره نباشد
این حق هر ایرانیست که ویرانه های سرزمینش اباد شود
این حق هر ایرانیست که از امنیت و عدالت و دفاع از شرافت انسانی برخوردار باشد
این حق هر ایرانیست که هر طرح و برنامه سیاست کلان سرزمینش، با رای و نظر و آگاهی و موافقتش اجرایی شود
این حق هر ایرانیست بداند فردای او چه خواهد شد
آیا یکی از این " حق " هایی که بر شمرده ام، طی سی سال حاکمیت سیاه اسلامی، تحقق یافته است!؟
در چنین بی حقوقی و با چنین فقر و بیکاری و غارت شدگی ملی! هر امکان و توان و ظرفیتی باید برای خانه و اهل خانه ی هر ایرانی باشد، چه، چراغی که به خانه رواست، به مسجد حرام است! تا زمانیکه یک بیغوله، حلبی اباد در میهن ماست، تا زمانیکه یک ایرانی، تکرار می کنم یک ایرانی از یک زندگی انسانی و سرپناهی امن برخوردار نیست، پرداختن به بیرون از ایران به هر تعبیر و بهانه و تفسیر نه تنها بلاهت که خیانت به مردم ماست.
اصل و پایه و مبنای هر حرکت و سیاست و برنامه، ایران و ایرنیست. نخست ایران، سپس هر دین و باور و خواست دیگری!آنهم اگر مطرح شود باید در جهت منافع ایران و تداوم تامین آن باشد.

با مهر
گیل آوایی