Sunday, July 14, 2013

حقیقت امروز ما و پرسش بچه ام - گیل آوایی



بچه ام از من پرسید: بابا این شعر رو واسه ام ترجمه کن میخوام بدونم چیه!
برایش ترجمه کردم و او خواند. سپس پرسید: چه چیزی باعث شد این شعر رو بگی؟
فقط نوشتم: انقلاب 1979. بلافاصله جواب داد:
- پس خوب فهمیدم!!!!!!

حقیقت امروز ما

فاجعه فردای توست

همانسان که دیروز

سخت سرانه پا کوبیدیم

ما

آرزوهای بزرگ را

در خونبارترین انتحار خویش

به سلاخ داده ایم

خاک

تنها مامن ما شد

تا دستها

چونان جنگلِ تاراج شده

شهادت دهند

کین خاورانها

خوش باوری ما بود

Our these days truth
Is the disaster of your future (tomorrow)
As we stubborn insisted yesterday
We have given our biggest wishes to the butcher
In our bloodiest suicide!
Our graves became the only shelter to us
So our hands as a plundered forest
testify that these graveyards are the simple-heartedness of us!

Tuesday, July 02, 2013

هفت شعر از ورا پاولوا - برگردان فارسی: گیل آوایی




هفت شعر از  ورا پاولوا Vera pavlova
( برگردان انگلیسی از روسی توسط استیون سیمُور Steven Seymour
برگردان فارسی: گیل آوایی

1
فکر می کنم وقتی می آید زمستان خواهد بود.
از سفیدای غیرقابل تحمل جاده
نقطه ای پدیدار خواهد شد چنان سیاه که چشمها تار می شوند
و نزدیک شدنش  مدت درازی طول خواهد کشید
نبودنش را با آمدنش متناسب( جبران م) خواهد کرد
و مدتهای طولانی همچون نقطه ای باقی خواهد ماند.
یک نطقه سیاه؟ یک سوزش در چشم؟ و برف.
چیزی بجز برف نخواهد بود.
و او پرده برفین را کنار خواهد زد.
اندازه ای وُ سه فرامون بدست خواهد داد
به نزدیکتر شدن ادامه می دهد نزدیکتر.......
محدودیت این است، نمی تواند نزدیکتر برسد. اما به رسیدن ادامه می دهد
اینک گسترده تر از آن است که به اندازه در آید.......

2
 اگر چیزی باشد که آرزو شود
چیزی برای تاسف خواهد بود
اگر چیزی برای تاسف باشد
چیزی برای بیاد آوردن خواهد بود
اگر چیزی برای یادآوردن باشد
هیچ چیز برای تاسف نبود
اگر هیچ چیز برای تاسف  نبود
هیچ چیز برای آرزو کردن نبود.

3
بگذار همدیگر را لمس کنیم.
وقتی هنوز دستهایی داریم.
کف دست، ساعد، آرنج.....
بگذار یکدیگر را بخاطر بینوایی دوست بداریم.
یکدیگر را شکنجه کنیم، زجر دهیم، زشت کنیم، ناکارا کنیم.
بهتر بیاد آوریم.
با درد کمتر از هم جدا کنیم.

4
ثروتمندیم: هیچ چیز برای از دست دادن نداریم.
پیریم: جایی نداریم به آنجا شتاب کنیم.
ما بالشهای گذشته را باد می کنیم
خاکسترِ روزهایی که می آیند، بهم می زنیم.
در باره مهمترینها حرف می زنیم.
همچنانکه روشنای تنبلِ روز، محو می شود،
من ترا گور خواهم کرد و تو مرا.

5
گفتگو با بزرگان

گفتگو با بزرگان
به تلاشی برای کنار زدن چشمبندشان
به مکاتبه ای با کتابها
به تلاشی برای نوشتن شان
ویرایش احکام مقدس
و ساعات نیمه شبانه
زدن بر دیواری با ساعت حرف زدن
در سلول انفرادی جهان

6
عاشق هستم پس برای زیستن آزادم

عاشق هستم پس برای زیستن آزادم
با قلبم همچون که نوازش می کنم
یک روح از سرشاری سبکبال می شود
سنگین وقتی تهی ست.
روح من سبک است. از رقص درد بتنهایی نمی ترسد.
برای اینکه زاده شدم
پیراهن تو برتن،
با همان پیراهن پوشیده،
 از مرگ خواهد آمد.

7
تکثیر در یک جدول از ام تا اف

تکثیر در یک جدول از"م"تا " ف"
آیا یکی دوتا نتیجه بدست  می آریم؟
باشد که تن به روح چسبیده بماند.
باشد که روح تن بترساند
بیش از اندازه می خواهم؟ من فقط آرزو می کنم
بوتۀ مهربانی یادمانها را ذوب می کرد و من می خوابیدم، گونه ام
چسبیده به پشت تو  چنانکه بر ترک موتور نشسته ایم.

برگرفته از سایتهای انگلیسی زبان در اینترنت

POEMS by Vera pavlova
(Translated, from the Russian, by Steven Seymour.)

1
I think it will be winter when he comes.
From the unbearable whiteness of the road
a dot will emerge, so black that eyes will blur,
and it will be approaching for a long, long time,
making his absence commensurate with his coming,
and for a long, long time it will remain a dot.
A speck of dust? A burning in the eye? And snow,
there will be nothing else but snow,
and for a long, long while there will be nothing,
and he will pull away the snowy curtain,
he will acquire size and three dimensions,
he will keep coming closer, closer . . .
This is the limit, he cannot get closer. But he keeps approaching,
now too vast to measure . . .

2
If there is something to desire,
there will be something to regret.
If there is something to regret,
there will be something to recall.
If there is something to recall,
there was nothing to regret.
If there was nothing to regret,
there was nothing to desire.

3
 Let us touch each other
while we still have hands,
palms, forearms, elbows . . .
Let us love each other for misery,
torture each other, torment,
disfigure, maim,
to remember better,
to part with less pain.

4
We are rich: we have nothing to lose.
We are old: we have nowhere to rush.
We shall fluff the pillows of the past,
poke the embers of the days to come,
talk about what means the most,
as the indolent daylight fades.
We shall lay to rest our undying dead:
I shall bury you, you will bury me.

5
To converse with the greats

To converse with the greats
by trying their blindfolds on;
to correspond with books
by rewriting them;
to edit holy edicts,
and at the midnight hour
to talk with the clock by tapping a wall
in the solitary confinement of the universe.

6

I am in love, hence free to live

I am in love, hence free to live
by heart, to ad lib as I caress.
A soul is light when full,
heavy when vacuous.
My soul is light. She is not afraid
to dance the agony alone,
for I was born wearing your shirt,
will come from the dead with that shirt on.

7

Multiplying in a column M by F

Multiplying in a column M by F
do we get one or two as a result?
May the body stay glued to the soul,
may the soul fear the body.
Do I ask too much? I only wish
the crucible of tenderness would melt
memories, and I would sleep, my cheek
pressed against your back, as on a motorbike . . .


Monday, July 01, 2013

من انسانم- فارسی با برگردان فرانسه



این شعر همراه با یکی دو شعر دیگرم در جشنواره ی شعر/تئاتر/موسیقی پاریس خوانده شد که اینجا با شما قسمت می کنم
من انسانم
گیل آوایی
1 فوریه 2011

نه خرمن
نه پتک
نه جنگل
نه تفنگ
نه مشت
نه سیاهی لشکر
انسانم
داد ِمن بیداد نیست
خاک ِمن نه از برای مرگ
خاک من نه از برای گور
خاک من
برای زندگیست
همچون هر نفس از اسمان بی دریغ
همچون هر گام بر خاک تا بی نهایت مهر

من انسانم
بندگی هیچ اللهی از من نیست
و نیستم از آن هیچ اللهی هم
آفرینش مرا به الله ربط داده اند
به هراس از هر انکار
و من  بی هراس
هیچ اللهی به رسمیت نمی شناسم
من
انسانم

زندگی به مرگ
حقارت عریانیست به انسان بودنم
تفسیری وارونه از بایسته های من

من انسانم
این جهانی ام
فلسفه ی وجودی من زندگی ست
با مرگ برای بودنم بیگانه ام
کرامت من بالندگی من است
عشق جاودانگی من
آرزوهای من
آبی بی انتهای زیبایی ستودن

پیوند  آب و آتس وباد و خاک
و رستگاری من
پاکی ِهمه ی من است
نشانه ی انسان بودن
وانسانی زیستن

من انسانم
نه خرمنی برای غارت
نه پتکی برای نان که بمانم
جنگلی نیستم از برای جنگ که حقی بستانم
خود بستایم
من انسانم
به تمامی ِ زنده بودن و زندگی
در پیچ و تاب هیچ اما و اگری
تعریفم نیست
انسانم.

Moi je suis l’humain
par GilAvaei
traduit par Farahnaz Djafari-Leblais

Moi je suis l’humain
Moi  je suis l’humain
Non la meule de blé
Non le marteau de forgeron
Non la jungle
Non le fusil
Non le poing
Non le figurant
Suis l’humain

Mon cri n’est pas la violence
Ma contrée ne se destine pas à la mort
Ma contrée  ne se destine pas à la tombe
Ma contrée se destine à la vie
De même que chaque souffle du ciel sans regret
De même que chaque pas sur la terre de l’infinie  bienveillance

Moi je suis l’humain
Dévotion d’aucun Allâh n’est  de moi
Et j’en appartiens non plus à aucun
Par peur d’un quelconque désaveu
Ma création on la lie à Allâh
Et moi sans crainte  ne m’en adhère à aucun

Moi je suis l’humain
La vie au prix de la mort
Serait le pur dédain à l’encontre de mon humanité
Serait le revers de l’exégèse de mes devoirs

Moi je suis l’humain
Je suis de ce monde
La philosophie de mon existence est la vie
Pour exister je suis étranger avec la mort
Ma générosité est mon orgueil
L’amour est mon éternité
Mes désirs
Le bleu infini vénération du beau
L’assemblage  de l’eau du feu du vent et de la terre
Et ma délivrance
Est la pureté de tout mon être
Mon repère d’être humain
Et de vivre humain

Moi je suis l’humain
Non la  meule de blé à pillage
Non le marteau de forgeron pour  le pain afin de subsister
Je ne suis pas la jungle destinée à la guerre aux fins de passe- droits
Afin de me vanter

Moi je suis l’humain
A l’intégrité d’être vivant et la vie
Ma définition n’est pas  dans les tortueux recoins d’aucuns doute et crainte
Suis l’humain
Suis l’humain