Thursday, November 19, 2009

درد دل

درد دل
گیل آوایی
18 نوامبر2009

باری بگویم که سبز چه!؟
سبز ِ آنکه سیاهترین ناله های خاک را کوک می کند باز
یا
سبزهای راه به هزار پیچ و تاب مات
" کرانه ی معلوم نیست "، تعبیر خواب خوش اینهمه لج!؟

حالا تو
به ریش من که یک دنیا دربدری
در کوله ی سالهای هزار خیال بر شمرده ام
می خندی
که
هی!
های!
روشنفکر جان!
بیهوده سخت سرانه کز کرده ای
این موج
ساحل دران است
بر ویرانه های سی سال خاوران!

اما
آری
هنوز خُرد نکرده ام با خود
پیکر ِ مسموم ِ باور ِخوشخیالانه
که به انتحار خویش نشستم
" این نباشد هرکه باشد"،
تاوان راهیست که خر از آن نگذرد، بگذرم!

دیریست دلم
به آوازهای دروغین
دل خوش نمی کند
من
خواب خویش به تعبیر هیچ آیه ای
کابوس نمی گیرانم!

هیمه بار ِ کدام آتش خشم
آنکه خاک در چنته
باد می راند!

آه
سیل هزار فاجعه گریسته ام
داغ چنین به خون نشستن ِ خونبار!

باری
ابلهانه است
ابلهانه
اگر
باز به ماجراهای بی در و پیکر پیوند دهم
راستی را اگر چنین!؟
بر خیل گورهای بی نشان
کدام شمع بگیرانم
به میراثداری شان!؟

Monday, November 16, 2009

با خود ِ بیخود

با خود ِ بیخود
گیل آوایی
16نوامبر 2009

خوناوشان جهان است خاک من
در بیغوله گاه خرافه مست
یکه تازان ِ بازی ِ ناساز ِ روزگار
کآوازخوانش
مویه بار ِ دشت ِ مشوش
شاعرش
اگر دست بر نیازد چیدن
خیلی در سایه روشن تجاهل و خرد
واژه بار می کند
بیچاره بیت وُ مصرع وُ
پله هایی که معلومش نبوده شاید
پاگردی
به گرد ِ بگرد تا بگردیم
اوج جویی ِبی بار
در بارگاه ِ هزار مثنوی
باریدن
باری
چنین است فریادها
آواهای هر که که
ارکستر ِ هر که به ساز خویش کوک
آنکه به جد هوار می زند
دردا که گوش باخته جماعتی
چونان چشم باز ِ هیچ نبین
بیهوده می انگارد
هوار برآوردن
حاصلی برآید از ناشنویان پر هیاهو
چه معجونیست " ما " ی ما
که "من "
بی رغبت از خوشه های این جمع
دانه ای
و خاک
خاک ِ بالیدن به هیچ است گویی
تنها خوش باورانه بار می کشد
از یک تا هزار
هزاره
هزاره ها
که در دخمه ها بر نمی نمایاند انگار
تاریخی
حافظه به دلخواه تفسیر نمودن
سرخ و سیاوش و سهراب
فرزند
فرزند کشان ِ مرگ به میراث ِ یاسایی
که مضحکه ی توحش در تمدن اش بود
وغارت شدگی
بهانه ای به خود فریفتن
چه فریاد بی حاصلیست من ِ مایی فراجستن
دستهای غمگین تر از آوازهای دربدری
مشت مشت
بغض می چپاند هنوز در انبان
به عمق ویرانه های خانه ی پدری!

Friday, November 13, 2009

سوزواره ، گیل آوایی

سوز واره
گیل آوایی
نوامبر2009


من که چون ابر بهاران خون فشانم نازنین
دورم از خاک وطن آتش بجانم نازنین
دیگر از این نونهالان ِ اسیر جانیان
جان به لب، آواره ای سینه درانم نازنین
می نداند کس چنانم کز غم و اندوه و درد
سر به هر بی در کجایی در فغانم نازنین
هم نوای سوز و سازش هق هق بی اختیار
داد از این نامردمیها خسته جانم نازنین
نازک دستان و هر زیر و بم آوای او
شد هوار گریه درد بر استخوانم نازنین
گشته آهنگ نوایش ورد سوز آواز دل
آری آری سر بخاک و پرکشانم نازنین
کاش می بودم کنارش هم دم آوای او
تا چنین سر در گریبان مویه خوانم نازنین



در پی دیدن ویدئو کلیپی با آواز و نوازندگی دو دختر بچه ای که یکی اش شش سال بیش نداشت و تنمبک می زد و می خواند
http://www.youtube.com/watch?v=8mTSyl6EiaI&feature=player_embedded

Thursday, November 12, 2009

در اندوه خون ریزان جاری میهن

در اندوه خون ریزان جاری میهن
گیل آوایی
نوامبر 2009

چه تنهایی غم انگیزیست
سوگواره اندوه شمردن
به باران اشکی سرریز
بی امان
کدام خشت این خاک به کژی رفت!؟
که چنین سرنوشت خویش را
گاف داده ایم!؟

دلم خونبارشی است هنوز
مشتها در -سایه راهی- بی کرانه
میدان دارند

کاهی
به هیبت کوهی قد کشیده
نعره کشانه خونریز
زوزه زار ِ آیه ی خدا می پاید

سبزانه های نا همگون سبز،
در گستره ی توّهم وُ تردید!

چه سرخ آوازیست باز
سیاووشان خاک!

دلم به آتش هزار دلهره راه می دهد
زین -بی کرانه راه- پوییدن
گرده از برای کدام سواری خم!؟

دستهای تغییر
شکفتن
باید که مشت
به روشنای آفتاب یقین

چه بی تاب تاب می خورد
تپیدن ِ بی قرار
خاک
خاک
خاک ِ وطن!