Thursday, July 15, 2010

نجوا گیل آوایی

نجوا
گیل آوایی
جولای 2010

ساز روزگاراست هنوز
ناسازی
ساز کردن!
کجای خشت باغ کج بود که باغبانش
تا ثریا رفته
یاس کاشته است!؟

می دانی!؟
شاخه ایست بر درخت گیلاس خانمان
که سی و یک بهار است
شکوفه خونین بار می دهد
و آواز هیچ پرنده ای نبود
خبر از خون دل نباشدش

هر شنبه مادرم
عرق ریزان گزمه ی بجان آمده ای را
دل می سوزاند:
"بیچاره!"، که گویی نبوده
خاور
خاور
ردیف عزا می بردند
خاوران!

چه سازیست ساز شده همسفر!؟
بر خون نشستن
مهربانی
آواز هر شنبه ی مادران است
دلم می گیرد از این ساز روزگار
که هنوز سرناسازی اش است ساز کردن

No comments: