جایزۀ نوبل ادبیات 2013 به الیس مونرو نویسنده نامدار کانادایی تعلق گرفت. به همین مناسبت نوشتار فوق برای شما خوانندگان گرامیِ وبلاگم منتشر کرده ام. این نوشتار بعنوان پیشگفتار در مجموعه ده داستان آمده است.
یاداشتی بر ترجمه
داستانهایی از آلیس مونروAlice Munro
گیل آوایی
فوریه 2012/بهمن ماه
1390
یکی
از وسوسه هایی که همیشه کار دستم داده است، همین ترجمه است. شاید پر بیراه نباشد
اگر بگویم که تبِ ترجمۀ داستانهای آلیس مونرو پس از یک گپ تلفنی با یکی از دوستان
خیلی عزیزم بجانم افتاد. ابتدا موضوع یک داستان مطرح بود و با گشتی در سایتهای
انگلیسی زبان داستان کوتاه " ماسه Gravel"
را ترجمه کردم اما چیزی در من هنوز تمام نشده بود مثل شعری که بیاید و تا تمام
نشود، جان گرامی قرار ندارد! از اینرو دوباره چرخی در گستره ی جهان مجازی زدم و
دوباره سر از سایت نیویورکر در آوردم، که داستان کوتاه " ماسه " را از
آن برگرفته بودم. در بایگانی همین سایت هرچه داستان از آلیس مونرو که برای همه
مجاز بود و می شد پیاده کرد، برگرفتم و آن شد که تا این لحظه درگیرش شدم.
در
آغاز آشنایی با نیروی خلاق آلیس مونرو و چگونگی پرداخت داستان توسط او برایم بسیار
جالب آمد. زبانی محاوره ای، روایتی با پردازش چیره دستانه ی ماجراها در
داستان، برجسته ترین نکته هایی بود که مرا
با خود برد و ده داستان از این نویسنده را ترجمه کردم.
در
همه داستانها حال و هوایی واقع گرایانه و انسانی، خواننده را به زیر و بم ِ ملموس
زندگی انسان می کشاند با نگاهی موشکافانه در عین حال همه فهم و هیجان انگیز که
وقتی خواندن یک داستان تمام شود، تا چندی به چرایی و آنچه که در داستان گذشته است،
ذهن خواننده را با خود دارد.
داستان
بلند " خرس به کوهستان آمد" که من نام " مواظب باش، او اینجاست عشق
من" را برای آن از داخل متن داستان برگزیدم، یکی از کارهای زیبای آلیس مونرو
در این ده داستان است. بنای نقد آن را ندارم اما آنچه که باید بر آن انگشت گذارم،
چگونگی پرداخت این داستان است که می توان همین روال پرداخت را در دیگر داستانها
نیز دید شاید به جرات بتوانم بگویم که همه ی کارهای او با چنین شیوه یا سبک پرداخت
موضوعی و رویدادهای ماجرا در داستان است. تنها دو نکته ی تاریک به باور این قلم،
در کل این داستانها وجود داشته که گاه پیوند زمانی بگونه ای هارمونیک و پیوسته
نبوده است. جوری که از زمان حال ناگهان سر از زمان ماضی بعید و از زمان گذشته
ساده، سر از آینده در گذشته ساده، در می آوری. اگر زبان روایتی آلیس مونرو در نظر
گرفته نشود و نگارش سلیس داستانی بگونه ای که پیوندها با تسلسل هارمونیک زمان و
مکان منظوروملاک قرار گیرد، بی هیچ تردیدی ناگزیز از گریز از اصل متن و افزودن
زبان نگارشی از سوی مترجم خواهد بود که در گذرِ کار وقتی به آخر می رسد، از زبان
اصلی متن نه تنها دور شده بلکه زبان نگارشی خود مترجم در متن اعمال شده است. و این
خود مشکل بزرگی ست و نیز بحث امانتدارانه برخورد کردن در ترجمه برای انتقال آنچه
که هست، پیش می اید. تردیدی نیست که برای بیان معنایی جمله یا کلمه یا اصطلاحی،
گاه ناگزیر به شرح و وصف و افزودن بیانی به متن، هستی اما جدای از انتقال معنایی
کلمه یا اصطلاح مشخصی در جایی معین از متن، اصل متن باید به همان شکلی که ساخت و
پرداخت شده ترجمه گردد. و این، کار بسیار دشواری ست که هم نثری مفهوم به دست دهی و
هم امانت دارانه برخورد کنی.
یکی
دیگر از مشکلات، نامها و اصلاحات محلی یا بومی بوده اند که برگردان فارسی آن برایم
بسیار وقت گیر بوده است مثلا جایی کهPeeping tom
= کسی که از تماشای دزدکی معاشقه دو نفر
لذت می برد، آمده بود و برای چنین کسی در فارسی اسم یا اصطلاحی نیست و در فرهنگ
لغتی نیز یافت نمی شود حتی در فرهنگ لغت های انلگیسی هم پیدا نمی شود و غیره. اشاره به این موضوع از آن جهت است که کجایی
گریز و افزودن شرح یا جمله ی جدای از متن را نشان دهم.
همانطور
که اشاره اش رفت، داستانهای آلیس مونرو زبانی روایتی دارد و روایت به سبک و سیاق
خود که پس و پیش متن به درک آن بخش از روایت داستان را میسر می کند و به هنگام
خواندن حتی مکثی ناگزیر پیش می آید و برای درک آن به مرورِ خوانده ات می پردازی.
گاه جابجایی یا تکرار بیش از حد ضمایر مشکل زا بوده، و حتی پرش از یک ماجرا برای
افزودن بخش تازه ای به داستان بی آنکه پیوندی منطقی وضروری در نظر گرفته شود، چیزی ست که شاید " سکته
" داشتن آن بخش نامیدن، گویا باشد. و این، سبب پرداخت ارادی و مصنوعی در متن
را با حال و هوای طبیعی و عینی ماجرا که تا آنجای داستان آمده است، به خواننده می
دهد و فاصله ای از دو حس در خواندن داستان در پی دارد که اگر از آن پرهیز می شد،
بهتر بود.
به
هر روی گفتن از آلیس مونرو با آثار بسیار ارزشمندی که برجای گذاشته، چندان کار
راحتی نیست و بدون شک شیوه پرداخت و ساخت داستان که از آلیس مونرو در اثارش بخوبی
محسوس و ملموس است، یکی از نمونه های بسیار سودمند برای کسانی ست که دل به نوشتن و
داستان پردازی دارند.
نکاتی
که به آن اشاره رفت، به گاه خواندن داستان، شاید
بهتر
پدیدار شود و خود در این یاداشت کوتاه نمونه از متن داستانها نیاورده ام تا
خواننده خود به نوعی به کاوش بپردازد و به قضاوت بنشیند.
یادآور
شوم که این قلم نه ادعای ترجمه و مترجمی دارد و نه اصولا دنبال هیچ تیتر یا اتیکتی
است. این کار صرفا یک کار ذوقی و ناشی از عشق به ادبیات است. ناگفته نگذارم که سوژه
ها، زبان نگارشی، حس و فکر و روح داستانهای ایرانی به مدد فرهیختگانمان بسیار
بسیار فراتر ازاین نمونه هاست و برای جهان ادبیات بویژه داستان پردازی، حرفهای
بسیاری برای گفتن دارند و من به هزار باره ستودمشان وقتی به کم و کیف کارهایی از
این دست پرداخته ام.
با
مهر و احترام
گیل
آوایی
فوریه
2012/بهمن ماه 1390