صدای سایه
مارگارت اتوود
سایه ام گفت به من
چه ات است
ماه از برایت به قدر کافی
گرم نیست
به پتوی تن دیگری
نیازت چراست
کسی که بوسه اش سبزای مرطوب ندارد
دور میز پیک نیک
دستان صورتی شفاف ساندویچ را در خود دارد
از فاصله فرو ریخته.
مگسها وقتی شیرینی ست
می خزند گرد آن
در این پتوها می دانی چیست
بیرون درختان خم می شوند از
شلیک کودکان. تنهایشان بگذار
آنها در حال بازی اند
بازیهای خودشان
آب می دهم. نان برشته های تمیز می دهم
آیا کلمات به اندازه کافی وجود ندارند
جاری در رگهای تو
که ترا به رفتن وا دارند
Margaret Atwood
My shadow said to me:
What is the matter
Warmth moon isn't
Enough for you
Why do you need
Of another body blanket
Whose kiss moss
Around the picnic tables
The bright pink hands held sandwitches
Crumbled by distance. Flies crawl
Over the sweet instant
You know what is in these blankets
The trees outside are bending with
Children shooting guns. Leave
Them alone. They are playing
Games of their own.
I give water, I give clean crusts
Aren't there enough words
Flowing in your viens
To keep you going
No comments:
Post a Comment