Friday, January 20, 2012

الهه تروا - مارگارت اتوود- برگردان فارسی: گیل آوایی


الهه تروا
هلنِ تروا[1]( همسر زیبای منلوس) بر روی پیشخوان می رقصد
مارگارت اتوود
برگردان گیل آوایی
20 ژانویه 2012

دنیا پر است از زن
چه کسی ست بگوید به من
که از خود شرمگین باشم
اگر باشد شان مجالی چنین
حرمت به خویش بستان
و کار یک روز
درست. کمترین مزد
و رگهای واریس، هنوز باقی اند
در یک جا، هشت ساعت
پشت شیشه ی پیشخوان
تا گردن بسته شده، بجای اینکه
عریان باشد همچون گوشت ساندویچ
دستکش یا چیزی بفروشد
تو باید باهوش باشی
دور بگردانی چیزی چنان  محو ( تار)
و بی شکل مادی.
استثمار شده، آری آنان به هر حال می گویند
تو آن را می بری اما من یک گزینه دارم
که چگونه، پول را خواهم برد

من ارزش می دهم چونان واعظان ( کشیشان)، من وحی می فروشم
چونان خواندن همگان به خرید عطر، خواستن( کام، آرزو)
یا عین آن. مانند طنز
یا جنگ، همه ی آن در زمان بندی اند.
من تردیدهای مردان را به خودشان می فروشم
که همه چیز برای فروش است
و بتدریج، نگاه خیره به من است و به دریا
قتل با زنجیر اره،  درست پیش از آنکه روی دهد
وقتی ران، کون، لکه جوهر، درز، ممه، نوک پستان
هنوز بهم پیوندند.
چنان کینه در آنها می دود( می خیزد)
عبادتگران مستِ من! آن چشم خواب آلود
مایوس از عشق. ردیف سرها را می بیند
و چشمان برهم ننهاده،  در التماس
ولی آماده به قاپیدن قوزک پای من
سیل و زلزله را می فهمم، و اصرار
به پا نهادن بر مور. من ضربان را نگه می دارم
وبرای آنها می رقصم
چون آنها نمی توانند. موسیقی چونان روباه ها می بوید.
سرخ شده چونان فلز
سوراخ بینی سرخ می کند
یا نمناک چونان آگوست( اوت)، مه آلود و رویایی( خیال انگیز)
چونان شهری غارت شده در روزی پسین
وقتی همه ی تجاوزها روی داده است( همه را گاییده اند متجاوزانه)
تا آن زمان، و کشتن
و در آن زنده ماندگان حیرانند
برای آشغال جستجو می کنند
بخورند، و فقط  یک فرسودگی غم افزا
از کدام، حرف می زند، آن لبخند زدن است
که مرا بیش از هر چیز بیزارم می کند
این و وانمود کردن( تظاهر کردن)
که آنان را نمی توانم بشنوم
و نمی توانم زیرا برایشان من یک بیگانه ام
سخن در اینجا همه ی گلوگیری ست
آشکار همچون نفش ناشیانه بی ذوق ( همچون برش یک ژامبون)
اما از سرزمین خدایان می آیم
وقتی معنی دادن خوشنوا و کمانی ست
به همه اجازه نمی دهم
اما  نحیف نزدیک می شوم و زمزمه می کنم
مادرم با قوی مقدس تجاوز شده
باور می کنی؟ می توانی برای شام بیرونم ببری.
آن چیزی ست ما همه به شوهران می گوییم.
یقینا پرندگان خطرناک زیادی آن اطراف هستند

نه که کسی از اینجا
ولی تو می فهمی
بقیه ی آنها دوست دارند نگاهم کنند
و هیچ احساس کنند. مرا تا اجزاء تقلیل دهند
چونان یک کارخانه ساعت سازی یا کشتارگاه.
معما را در هم بکشن
زنده برپایم بدار
در تن خودم.
آنها دوست دارند مرا از میان خودم ببینند
اما هیچ چیز مبهم تر از شفافیت محض نیست
ببین—پاهای من به مرمر می خورند
چونان نفس یا بالون، من دارم بلند می شوم( هوا می روم)
در تخم قویِ(پرنده) شعله ور روشنم
فکر می کنی من الهه نیستم؟
امتحانم کن.
این آوازیک مشعل است
لمسم کن و تو خواهی سوخت

Helen of Troy Does Countertop Dancing
Margaret Atwood

The world is full of women
who'd tell me I should be ashamed of myself
if they had the chance. Quit dancing.
Get some self-respect
and a day job.
Right. And minimum wage,
and varicose veins, just standing
in one place for eight hours
behind a glass counter
bundled up to the neck, instead of
naked as a meat sandwich.
Selling gloves, or something.
Instead of what I do sell.
You have to have talent
to peddle a thing so nebulous
and without material form.
Exploited, they'd say. Yes, any way
you cut it, but I've a choice
of how, and I'll take the money.

I do give value.
Like preachers, I sell vision,
like perfume ads, desire
or its facsimile. Like jokes
or war, it's all in the timing.
I sell men back their worse suspicions:
that everything's for sale,
and piecemeal. They gaze at me and see
a chain-saw murder just before it happens,
when thigh, ass, inkblot, crevice, tit, and nipple
are still connected.
Such hatred leaps in them,
my beery worshippers! That, or a bleary
hopeless love. Seeing the rows of heads
and upturned eyes, imploring
but ready to snap at my ankles,
I understand floods and earthquakes, and the urge
to step on ants. I keep the beat,
and dance for them because
they can't. The music smells like foxes,
crisp as heated metal
searing the nostrils
or humid as August, hazy and languorous
as a looted city the day after,
when all the rape's been done
already, and the killing,
and the survivors wander around
looking for garbage
to eat, and there's only a bleak exhaustion.
Speaking of which, it's the smiling
tires me out the most.
This, and the pretence
that I can't hear them.
And I can't, because I'm after all
a foreigner to them.
The speech here is all warty gutturals,
obvious as a slab of ham,
but I come from the province of the gods
where meanings are lilting and oblique.
I don't let on to everyone,
but lean close, and I'll whisper:
My mother was raped by a holy swan.
You believe that? You can take me out to dinner.
That's what we tell all the husbands.
There sure are a lot of dangerous birds around.

Not that anyone here
but you would understand.
The rest of them would like to watch me
and feel nothing. Reduce me to components
as in a clock factory or abattoir.
Crush out the mystery.
Wall me up alive
in my own body.
They'd like to see through me,
but nothing is more opaque
than absolute transparency.
Look--my feet don't hit the marble!
Like breath or a balloon, I'm rising,
I hover six inches in the air
in my blazing swan-egg of light.
You think I'm not a goddess?
Try me.
This is a torch song.
Touch me and you'll burn.


[1] هلن ِ تروا ( همسر زیبای منلوس)، یکی از اساطیر بونان، دختر زیبای زئوس و له دا که توسط پاریس ربوده شد. یونان به تروا لشکرکشید تا او را باز ستاند که منجر ه جنگ تروا شد.

No comments: