Sunday, June 28, 2009

مپرس

مپرس
گیل آوایی

در چنین آشفته حالی روزگار ما مپرس
دیده خون افشان، نگارا حال زار ما مپرس
ما همان پشمینه پوش دل به جانان داده ایم
با چنین و آنچنان کردن زکار ما مپرس
روزگار ما همان است ما همانیم خرقه پوش
دل شکست روزگاریم از دمار ما مپرس
مانده در یک لا قبا و دل هزاران رازپوش
بهر یاران سر فشانیم از خمار ما مپرس
در شبان خلوت ما شور ِ جانان را بجوی
لیک حال ما به دوران از قمار ما مپرس
سر به لاک خویش بودن رسم و راه ما نبود
داغ صد سرو سهان برماست جار ما مپرس
ما چنان مست خیال خویش و ناز باده ایم
کاین میان آوار جانیم و زخوار ما مپرس
واله مستانه یاریم و به غنج خنده هاش
در بهاریم گر بخندد از شرار ما مپرس
گیل اوایی دلشد وُ یک لا قبایش داده باد
گر که ما را دلگشایی تار و مار ما مپرس

No comments: