II- پروفسور( استاد-م) در کوهستان آلپ
او صدر نشینِ میزِ دراز و تیره ای بود که شش دانشجو دقیقاً برابر یکدیگر در دو طرف میز نشسته بودند. چهارده پا[1] دورتر، در سرِ دیگر میز، گونتر[2]، دستیار آموزشی اش نشسته بود که شانه های پهن و روپیراهنیِ به رنگ شاد با طرحی از یک جنگل که از فراز آن تله کابینی تا کوهستان می گذشت، به تن داشت. اواسط ماه جولای بود: فروشگاههای وسایل اسکی و مکانهای اجاره ای و همینطور هم نیمی از رستورانها بسته بودند. چند گردشگر، گروهی کوهنورد و از جمله همین گروه مدرسه ای تابستانی که او را برای آموزش – به زبان انگلیسی، خوشبختانه – به مدت شش روز دعوت کرده بودند.
یک سفرِ بیزینس کلاس، یک دستمزدِ مناسب، برنامۀ سالمِ روزانه[3]، و استفاده از وَنِ کوچکِ مدرسه- هر وقت که مورد استفادۀ مدرسه نبود-، به او پیشنهاد شده بود. تنها مسئولیت دیگری که از او خواسته شده بود این بود که در آخرین شب یک برنامۀ عمومی می داشت. برای آن برنامه هم او چنین در نظر داشت: نویسندگانِ هم نسلِ او چنان نسبت به انتظارات سازگار شده بودند که همان نقش را در زندگی اجتماعی داشته اند که در زندگی حصوصی شان هم. جویندگان حقیقت مطلق و گویندگان حقیقت.
در موردِ مصاحبه راحت بود، در زمینه موضوعات سیاسی به شکل مفیدی بحث انگیز بود بویژه وقتی که کتاب تازه منتشر شده ای داشت و در بیان عمومی بی پرده برخورد می کرد. آه شدیداً فراموشکار بود. از این رو فراموشکار بود که برای خودِ او بیشتر و برای لین[4]، همسرش، کمتر لذتبخش بود. همسری که تازه ترکش کرده بود. او در این اواخر کمتر روحیه سازگاری داشت. >>ادامه>>
No comments:
Post a Comment