عذرخواه
میلان کوندرا MILAN KUNDERA
ترجمه از فرانسه به انگلیسی: لیندا اشر Linda Asher
ترجمه فارسی: گیل آوایی
مماه جون بود. خورشید صبحگاهی از میان ابرها پدیدار
می شد و الن در خیابان پاریس[1]
آرام در حال قدم زدن بود. دختران جوان را می دید: هر یک از آنان عریانی ناف شان را
بین کمربند، بسیار پایین تر از آن و تی شرت لبه بریدۀ خیلی کوتاه، نشان می
دادند. او تحریک می شد. تحریک شده و حتی
آزرده: طوری بود که نیروی اغواگرشان را در ران و باسن شان یا پستانهایشان نداشتند
بلکه در سوراخ گِردِ کوچکی در مرکز بدنشان داشتند.
و این تحریکش می کرد که واکنش نشان دهد: اگر مردی ( یا دوره ای) رانها
را مرکز نیروی اغواگر زن ببیند، چطور کسی
چنان گرایش اروتیک را تعریف یا بیان کند؟
او خود پاسخِ بداهه ای داشت: طول رانها تصور استعاریِ جاده ای دراز، خیره کننده است( که
چرایی دراز بودن رانها ست) که به دستاورد اروتیکی ره می برد. در حقیقت آلن
بخودش گفت حتی در میانِ هماغوشی، درازیِ رانها به زن جادوی عاشقانۀ دست نیافتنی می بخشد.
اگر مردی ( یا دوره ای) باسن ها را مرکز نیروی
اغواگر زن ببیند، چطور کسی ویژگیِ چنان گرایش جنسی را بیان یا تعریف کند؟
او خود پاسخ فوری ای ارائه می کند: خشونت، روحیۀ بالا،
کوتاهترین راه به هدف. هدفی که تمام دلیل هیجان انگیزی بیشتر برای دو نفر بودن
است.
اگر مردی ( یا دوره ای ) پستانها را همچون مرکز نیروی اغواگر زن ببیند،
چطور کسی ویژگی چنان گرایش اروتیک را بیان یا تعریف کند؟ او خود پاسخ فوری ای
ارائه می دهد" تقدیسِ زن، مریم باکرۀ عیسی مسیحِ شیرخوار، سکسِ نر(نرینگی-
م)، بر زانویش دربرابرِ رسالت باشکوه زن.
ولی چطور کسی اروتیسمِ مردی ( یا دوره ای) که
نیروی اغواگرِ زن را متمرکز در میانۀ بدن، در ناف، او می بیند، بیان یا تعریف کند؟
از این رو با پرسه زدن در خیابان به ناف فکر می
کند. بی آنکه زحمت تکرارش را بخود بدهد یا حتی بطرز عجیبی سرسختانه، چنان کند،
یادِ خاطره ای از مادرش در او تداعی می شود : خاطره آخرین دیدار با مادرش.
آن زمان ده ساله بود و در یک ویلای اجاره ای با
باغ و استخر شنا، با پدرش تنها در تعطیلات بود. نخستین بار بود که مادرش پس از یک
غیبت چند ساله، برای دیدنشان آمده بود. مادر و شوهر سابقش در ویلا مانده و در به
روی خود بستند. تا مایلها اطراف ویلا، هوایی خفه کننده داشت. چقدر مادرش می ماند؟
احتمالا بیش از یکی دو ساعت نمی ماند. در این مدت الن سعی کرد خودش را در
استخر سرگرم کند. تازه از آن بیرون آمده بود که مادرش آنجا مکثی کرد تا با او خداحافظی کند. مادرش تنها بود. به
همدیگر چه می گفتند؟ نمی دانست.فقط بیاد دارد که مادرش در حال نشستن روی یک صندلی
در باغ بود و اینکه پدرش هنوز در حوله خیس حمام رو به مادرش ایستاده بود.
چیزی که گفتند فراموش شده است ولی یک لحظه در یادش
ثابت مانده است. یک لحظه محکم، حک شده: مادرش در حالیکه روی صندلی نشسته بود، به
ناف پسرش زُل می زد. پسرش هنوز آن را روی شکمش حس می کند. زل زدنی که درکش مشکل
بود: بنظرش حالتی آمیخته به رحم و تحقیرِ
غیر قابل شرح می آمد.
لبهای مادرش شکلی از یک لبخند داشت( لبخندی از مهر
و تحقیر با هم.). سپس بی آنکه از روی صندلی بلند شود، بطرف او خم شد و با انگشت نشانه اش، ناف او را
لمس کرد. بلافاصله پس از آن، بلند شد و او را بوسید.( آیا واقعاً اورا بوسید؟
احتمالاً، ولی مطمئن نیست.). و رفته بود. ا هرگز او را دوباره ندید.>>ادامه
ی این داستان را که با فورمات پی دی اف منتشر شده است می توانید پس از
دانلود کردن آن بخوانید. برای دریافت(دانلود) همینجا کلیک کنید.
No comments:
Post a Comment