دلتنگی
هفت سپتامبر2010
هفت سپتامبر2010
.
آوازهای مرا می شنوی!
من از ورای اندوه تو می خوانم
چونان بغض گم شده ی پرنده ای
که چنگال تودرتوی دام
امانش را بریده است
روزی که صدایت زدم
خورشید شرمآگینه پشت ابر
دلتنگی مرا سرود
باد مات مانده بود
از کدام سو بگریزاند
اینهمه بی تابی مرا
آوازهای مرا می شنوی!
شبی
نیمه شبی
ستاره ای برایت خواهد گفت
که ترا به چه هواری خوانده ام
دراندهبارش دلتنگی
و چنین
من ِ مانده در میان هزار واژه ای
که مشت مشت روی کاغذ بنام تو می شمارم
از یک خاطره تا دنیای یاد تو
غمگینند واژه های با من
گاه و نابگاهی که پر می گیرد خیال همیشه پا به گریز
خانه ی کاهگلیست هنوز
در نظرگاه آه آنهمه که رفت و حسرت بدل که نیستی
آوازهای مرا می شنوی!
هنوز می خوانم
به اینهمه فریادی که در سکوت دریایی من کز کرده اند
و جا خوش کرده ای میان دل به دل نبودنم
پوم تاک دلی که بنام تو
سینه می دراند
چه آواز غم انگیزی مانده است برایم
از تو
خشما مشتی بر سنگ
واخوان دریا دریا دلتنگی
چه بخوانم!
شالی و باد و عطر تن تو
رقص پریشانیست
بودن و نبودنت!
آوازهای مرا می شنوی!
من از ورای اندوه تو می خوانم
چونان بغض گم شده ی پرنده ای
که چنگال تودرتوی دام
امانش را بریده است
روزی که صدایت زدم
خورشید شرمآگینه پشت ابر
دلتنگی مرا سرود
باد مات مانده بود
از کدام سو بگریزاند
اینهمه بی تابی مرا
آوازهای مرا می شنوی!
شبی
نیمه شبی
ستاره ای برایت خواهد گفت
که ترا به چه هواری خوانده ام
دراندهبارش دلتنگی
و چنین
من ِ مانده در میان هزار واژه ای
که مشت مشت روی کاغذ بنام تو می شمارم
از یک خاطره تا دنیای یاد تو
غمگینند واژه های با من
گاه و نابگاهی که پر می گیرد خیال همیشه پا به گریز
خانه ی کاهگلیست هنوز
در نظرگاه آه آنهمه که رفت و حسرت بدل که نیستی
آوازهای مرا می شنوی!
هنوز می خوانم
به اینهمه فریادی که در سکوت دریایی من کز کرده اند
و جا خوش کرده ای میان دل به دل نبودنم
پوم تاک دلی که بنام تو
سینه می دراند
چه آواز غم انگیزی مانده است برایم
از تو
خشما مشتی بر سنگ
واخوان دریا دریا دلتنگی
چه بخوانم!
شالی و باد و عطر تن تو
رقص پریشانیست
بودن و نبودنت!
No comments:
Post a Comment