خیلی شانس آورده ایم اگر عکس منتظری را نیز در ماه نبینند
گیل آوایی
گیل آوایی
با مرگ آیت الله منتظری، چنان برخوردهایی شده است که آدمی وا می ماند از روزگاری که بر سرمان آوار شده است و به هزار نشانه و شناسه به یک واقعیت تلخ رسیده و می رسیم که آخوند جز از برای خاک در چشم مردم ریختن نبوده و نیست و فقط در یک جامعه ای که خرافه و بی سوادی و بلاهت بیداد می کند، آخوند پرچمدار میدان شده و می شود.
بدور از فرصت طلبیها و عوامفریبی ها و جارزدنهای دکان ِ سیاسی دارانه! که از هر واقعه ای بخواهند و می خواهند کلاهی از نمد آن بر سر نهند! باید در کمترین حد صداقت و برخورد آگاهانه نسبت به آنچه که بر ما و جامعه ما می رفته و می رود، آشکارا به حماقت و ندانم کاری و کوتاه آمدنهای عوامفریبانه تن نداد.
یکی از نمونه های دردآوری که این روزها شاهد آنیم، برخورد بسیارانی با مرگ آیت الله منتظری بود و هست که آدمی وا می ماند که نکند این جماعت عکس این یکی را هم در ماه ببینند!
یک نکته مهم در کل این ماجرا تفکر و فرهنگ و باوریست که در پی یک انتحار هولناک( انتحار 57)، حاکمیتی خونبار بر ما و میهن ما تحمیل نمود و آن چیزی نیست مگر دین مبین اسلام ناب محمدی و همه مدعیان دینی و سیاسی این بینش جنایتکارانه و صد البته پرچمدار چنین بلای خانمان سوزی که گرفتار آمدیم، نیستند کسانی مگر همان آیت الله ها از نوع خمینی بگیر تا طالقانی و منتظری و تمساح و چه و چه.
کسی آگاهانه جنایت می کند و کسی نا آگاهانه. نقطه مشترک این دو، جنایت است و قربانی جنایت، که این جنبه کار به ما و میهن ما برمی گردد اما اینکه در یک هیجان عوامفریبانه و حتی خود فریبانه در گیر تفاوت بین جنایتکار آگاه و جنایتکار نا آگاه شویم و به تحسین و به به و چه چه ی آن جنایتکار ناآگاه بنشینیم، داستان غم انگیزیست که باید بنشینیم و بر سرنوشت خویش گریه ساز کنیم!
اگر بپذیریم که دین اسلام را قرائتهای متفاوت است که می تواند با تفسیرهای متفاوت، ماجراهای هولناکی را بیافریند. اگر بپذیریم که دین سیاسی خانمان سوز است. اگر بپذیریم که یک حاکمیت ایدئو لوژیک دینی جزبه قهقرا و استبدادِ خونین راه ندارد. اگر بپذیریم که ریشه سه دهه از سیه روزی ما دین سیاسی حاکم بر کشورماست. در وحله نخست و بر فراز هر علت و معلولی، به این تفکر و مکتب و نگرش و باور می پردازیم و می رسیم که مدعیان دین سیاسی عامل و علت اصلی سیه روزی آب و خاک و مردم ما هستند که صد البته ناآگاهی توده ای ( عامه مردم) و صد البته باورهای خرافی و دگم و خودفریبی های ناآگاهانه حتی، نیروی اصلی روندی بوده و هست که مدعیان دین سیاسی میدان داری کرده و می کنند و چنین سرنوشت شومی را سبب شده و می شوند.
در این گذار اگر بخواهیم با خود صادقانه برخورد کنیم، در کمترین حد آن، به این حقیقت و واقعیت عریان اعتراف می کنیم که این دین سیاسی و باورمندان و تئوریسین های با و بی عمامه آن است که به منزله یک سوراخ چند بار می گزند و بدبخت همه آنانی که احساس را بر منطق خویش غالب می کنند و می کوشند دین سیاسی را بر یک ملت قالب کنند! عجبا بسیارانی که یا آه می کشند یا که به فرزند خواندگی دعوت نشده ای نادمانه فریاد می کنند تو گویی این تفکر و فرهنگ و قانون و عرف خرافه مستانه نبوده که با جزئی ترین جزء زندگی این مردم و مملکت کار داشته و اینهمه شوربختی هولناک را سبب شده اند.
آنچه که در برخورد با مرگ آیت الله منتظری بیش از هرچیز مرا به شگفتی و اندوه کشانده است برخورد کسانیست که ناگهان فرهنگ مرده پرستی ای را چنان با زرورق عوامفریبی در بوق و کرنا کرده اند که تو گویی همین بیچاره نبوده که در بیشترینه عمر این حکومت نحس در بیغوله آخوندی اش داد می زد و نه کسی به پدر خواندگی اش فراخواند و نه آهی کشید!
بر آن نیستم که بخواهم بر این تبلیغات ِ هر آنچه که بخواهید بنامیدش، دامن بزنم اما یک نکته برایم بسیار اهمیت دارد و آن درغلتیدن در دام همان دین سیاسی و به انحراف کشاندن مردمیست که بار دیگر با همه دار و ندار خویش به میدان آمده اند و هر روز بر دامنه اعتراض و مبارزه خویش می افزایند.
واقعیت تلخ روزگار ما در این بیماری هولناک فرهنگی سیاسی اجتماعی ماست که درچنبره دین سیاسی هنوز دست و پا می زنیم و هنوز با وجود همه نمونه های دردناک سیاسی، فرهنگی و اجتماعی ای که شاهد آن بود ه و هستیم، کسانی را چنان بتی می سازیم که انگار همین ها نبوده اند که امامزاده 1400 ساله را چنان زرق و برق و جلا داده اند که گویا این یکی اش کور نمی کند شفا می دهد! انگار که بر پیشانی ملت ما نوشته شده که بین چاله و چاه و یا بد و بدتر گزینه دیگری نداشته باشد.
بینش و باور دردآوری که یک آخوند را از سوراخ حوزه بیرون می کشد در کاخ جا می دهد و از آن روضه خواندن پنج ریالی بر ثروت باد آورده یک ملت می چپاندش و رهبر و امامش می کند و آن روستایی ای که زندگی آرام و بی دردسرش را می گذرانده می آورند قاتل و سردار و وکیل و رئیسش می کنند که هاله نور می بیند و ادعای مدیریت جهانی! و هزار البته اینکه چنین کسانی از حماقت و بلاهت جمعی به چنین جاه و مقامی می رسند و باز حسرتا و حیرتا که کسانی آگاهانه باز بر همین طبل بلاهت می کوبند.
درد ما این است که در چنین کارزار خونباری، اگر سازماندهی و رهبری و مدیریت متمرکز و توانمندی می داشتیم، می شد پذیرفت که استفاده از سلاح اسلام در مبارزه با جنایتکاران اسلامی حاکم یک تاکتیک و مقطعیست و با اعتماد بنفسی قابل حساب میدان دار این مبارزه می بودند اما وقتی که چنین نباشد، سلاح اسلام سیاسی در این کارزار نه یک تاکتیک که یک انحراف و بخود پذیرفتن بیماری دین سیاسیست که اینهمه زخم آن بر پیکر ما جا خوش کرده است.
بدور از آنچه که کوشیده شده و می کوشند تا بنوعی در گرداب دین سیاسی مردم و به پا خاستن کنونی را منحرف کنند، تنها و تنها مردم بویژه جوانان ما هستند که مبارزات جاری را از حیطه دین سیاسی و دایره بسته حکومت اسلامی باید بیرون بکشند و کل این حکومت جنایتکار را هدف قرار دهند.
به چنان شرایطی رسیده ایم که باید با صراحت و شفافیت برخورد کنیم. و مشخصا در مورد حکومت اسلامی باید با عواملی که آفرینندگان اصلی آن هستند، صادقانه برخورد کنیم. بخشیدن کسی که صادقانه به اشتباهش اعتراف می کند، بحثی نیست اما ستودن و میدان دادن تفکری که هم او پرچمدار آن بوده و این همه جنایت را بر یک ملت تحمیل کرده است یک عوامفریبی بیمارگونه است.
در شرایطی که اینهمه برای مرگ آیت الله منتظری گفته و می گویند، موارد بسیار جدی ای در کشور ما جریان دارد که با چنین آب و تاب و توانی، برخورد نمی شود. زندانهای شناخته شده و شناخته نشده پر از فرزندان ماست. کارگران در بدترین شرایط سرکوب می شوند، همراهی و همپیمانی با آنها نیست. کانون نویسندگان فراخوان می دهد تا یاد نویسندگان به قتل رسیده را گرامی بدارند، پشتیبانی درخوری از آن نمی شود و چنان سرکوب می شوند اما صدایی از همینانی که سنگ منتظری بر سینه می زنند بر نمی آید.
نه از کسانی چون موسوی و کروبی و خاتمی حرفی و همراهی ای برآمد و نه مردمی که اینگونه کفن پوشان برای مرگ منتظری سینه می زنند. این نمونه ها در کمترین حد آن آدمی را به نگرانی و افسوس می کشاند و براستی به تردید وا می دارد که آیا هنوز باید منتظر بود تا توهم اینان بریزد!؟
مصلحت اندیشی و هر گامی در شرایط مناسب اش برداشتن، با صراحت و شفافیت داشتن و صادق بودن؛ فرق می کند و وقتی به چنین ضرورتها و نمونه های آشکار برمی خوری، براستی نسبت به ظرفیت و خواست راستین مدعیان رهبری کنونی شک می کنی. وقتی سرکوب، چنین آشکار؛ و شمشیرها از رو بسته شده است، مصلحت اندیشی هایی از این دست چیزی جز حماقت و حتی خیانت نیست. در این راستا تنها مردمند که باید همه این تب و تابهای دردناک را بشناسند و از آن بسلامت عبور کنند.
باید از حکومت اسلامی با همه ی نماد و نمود آن و کلا دین سیاسی، فاصله گرفت و صراحتا برخورد نمود پیش از آنکه جانیان حاکم ، فرصت یابند جان سالم بدر برند!
با مهر
گیل آوایی
این نوشتار در سایت زیر منتشر شده است
No comments:
Post a Comment