فاجعه پایان ندارد دوست من انگار!
بودن نبودن
در فاصله طناب و چارپایه
است!
آن که خیره می نگرد
وامانده ایست بجان آمده
آن که می خندد
اندوهش را پنهان کرده است!
پیاله ای شاید
تو بخند
آوازش با من!
Tragedy
seems endless Amigo!
To
be or not to be,
in
between rope and footstool!
The
one who gapes!
is helpless weary!
And
the one who laughs,
Is who
has hidden his sorrow!
A
goblet perhaps!
You
The
laughing!
And
me
The
song!