Like
a traveler of no travel, no destination
In
a no end railway
In
a no name station
Sitting
on a deserted bench
On
a platform of a station where
It
is years that my train never passes.
And
yet I carry my youth in an untouched – unchanged baggage
With
a flaming hope
I'll
see the motherland again!
Oh
my friend!
The
Motherland!
همچون مسافری بی سفر
بی مقصد
راهی بی پایان
در ایستگاهی بی نام
روی نیمکتی پرت
بر سکوی ایستگاهی نشسته ام که از آن
سالهاست قطار من نمی گذرد!
و هنوزجوانی می کشم در کوله ای بکر بی
تغییر
با شعله کشانِ امیدی در من
که باز می بینم خاک مادری!
آه دوست من!
خاک مادری!
.
2
Once
again
I'm
combing the unkempt tress of loneliness
A
sightseeing window takes my eyes
Time
to time
From
one side to another
.
It
seems,
as
I'm looking for a lost song's note
.
Silence
is felt like a stormy sea
Wavy
Clamorous
no
coast, no horizon!
.
By
GilAvaei
شانه می زنم باز
پریشانگیسوی تنهایی.
پنجره ای به تماشا
نگاه مرا می دزدد
گاه
از این سو تا آن سو چشم می
گردانم
گویی نُتِ گمشده ای می جویم!
سکوت
همچون دریایی طوفانی
موج موج
پر خروش
بی ساحل
بی کرانه!
.
گیل آوایی
No comments:
Post a Comment