پیشگفتار
تا
کنون داستانهایی از موراکامی هاروکیکه مترجمین امریکایی و کانادایی
به نامهای فیلیپ گابریل، تد گوسن و آلفرد بیرنباوم
به انگلیسی برگردانده بودند را به فارسی ترجمه و هر یک را جداگانه منتشر کرده ام.
اما نوشته ای به قلم موراکامی( دوندۀ نویسنده)، از ماجرای نویسندگی و تاثیرات آن
بر زندگی شخصی اش را به فارسی ترجمه کرده و قرار گذاشته بودم که آن را همراه با
همه ترجمه هایم از کارهای موراکامی، یک جا منتشر کنم. مجموعه ای که هم اکنون می
خوانید، نتیجه همان قرارم است.
و
اما به عنوان پیش در آمدی بر این ترجمه و نیز تلاشهایی از این دست بگویم که ترجمه
برایم چنان است گویی به کوه نوردی مانندم آماده برای کوه نوردی که در آغازِ راه،
قله ای با راههای پر نشیب و فراز پیش رویش است. نگاه به آن و راه درازی که باید
برود و به قله برسد، انگار سنگینیِ یک کوه بر شانه هایش است که می تواند یا دست از
کوه نوردی بکشد و از همانجا برگردد و یا راه بیافتد و برود.
ترجمۀ
اولین کلمه، مانند اولین گام در راهِ رفتن به سمت قله است که برمی دارد. آرام آرام
به نا همواریها و سنگلاخها و صخره های راه خو می کند و میانه های راه که رسید سوار
بر ماجراست چونان تماشای چشم اندازی که لحظه به لحظه با هرگام پدیدارتر می شود.
زبان نویسنده، چند وُ چونِ پرداختِ داستان و چرایی وُ به کجا انجامیدن، دستش می
آید.
در
پیچ وُ تاب این واژه به آن واژه، این
عبارت به آن عبارت از این صفحه به صفحه دیگر، به قله نزدیک و نزدیک تر می
شود. گاه پا به سنگ می خورد و لختی ور رفتن با آن و فائق آمدن بر درد، می چزاندش
اما شیرینی گذر از آن و رسیدن به آخرِ ماجرا، همه چیز را به خوش به حالیِ توانستن
و تمامش کردن ختم می کند. گویی بر بلندای کوه رسیده و به آنچه که زیر پایش نقش می
زند، می نگرد.
نمی
دانم کوه نوردی کرده اید یا نه اما احساس بی مثالی به آدمی دست می دهد وقتی آخرین
شیب، آخرین فاصلۀ با قله را آن لحظه که آدم نفسش به شمارش افتاده و آخرینهای رمقش
را به کار می گیرد و می رسد به قله! گویی هیچ خستگی و از نفس افتادنی نبوده و آن
همه جان کندن هم! چنین احساسی از آغاز تا
پایان هر ترجمه با من است. از همان تردیدِ ادامه دادن یا ندادن تا احساس رسیدن به
پایانِ ترجمه و به تماشای آنچه شده است، نشستن!
تردیدی
نیست که هیچ نوشتاری بی نقصِ مطلق، نیست. همیشه می توان هر نوشتاری را به گونۀ
متفاوت تری نوشت. یعنی هر اثری را می توان باز به آن افزود یا از آن کاست یا بشکلی
متفاوت تر نوشت. و تر جمه هم از این اصل جدا نیست. ترجمه از زبانی به زبان دیگر،
همیشه یک باری جدا از نوشتنِ خود نویسنده بر دوشش می گذارد به این معنا که هم بیان
امانت دارانۀ متن و هم انتقال زبان و سبک و روال ساخت و پرداخت متن اصلی به زبانی
ست که ترجمه می شود. پرهیز از تداخل قلم،
بیان و حتی سبک نگارشی مترجم و حفظ ساختار اصلی متن بدور از پیرایشهای خارج از فرم
و زبان نگارشی نویسنده اصلی، بایسته هایی ست که محدوده ای را پیش روی مترجم می
گذارد که آن آزادی عمل و آسودگیِ هر جور که بخواهد و استقلالی که به گاه نوشتن خود
دارد، را ندارد.
ترجمه
فقط بیان معنایی متن نیست بلکه انتقال سبک نگارشی، چگونگی ساخت و پرداخت متن از
سوی نویسنده اصلی هم هست. با چنین ترجمه ای می توان ایده یا نگاهی تازه به زبانی
که ترجمه می شود، آورد یا حتی میزانی برای کاری مشابه در دو زبان متفاوت را بدست
داد. بی تردید هر ترجمه ای نقاط قوت و ضعف
خود را دارد و می تواند بگونۀ دیگری باشد. حتی کاستی هایی در هر ترجمه هست که هرچه
بیشتر بازخوانی و ویرایش شود پیراسته تر و شیوا تر و زیبا تر از آب در می آید.
بویژه اگر نگاه دومی غیر از خودِ مترجم در بازخوانی و ویراستاری آن باشد اما در
کارهایم( چه ترجمه، چه شعر، چه داستان) همه چیز، از خود من است. نه نگاهِ دومی غیر
از خودم را داشته وُ دارم و نه اصولاً امکان یاری به ویرایشی هم برایم مقدور بوده
است! و چنین است که در مورد ترجمه های من نیزشاید بیشتر از هر ترجمۀ متداول دیگری
کاستیها و اشتباهات و غلطها و هرچه که با این معنا بگویید یا بنامیدش، باشد که
باید بگویم ناشی از حال وُ هوای خودم است وقتی ترجمه ای را شروع می کنم و شتابی که
برای تمام کردن وُ وقتی هم که تمام شده، در ارائۀ آن دارم. همین شتابزدگی شناسۀ
عریانی به کاستی و امکان بهتر و دیگرگونه بودن ترجمه هایم را سبب می شود اما
واقعیت این است که چنین خو و عادت و شیوه کارم را هیچ کاری نمی توانم بکنم. هر چه
هست با شور وُ حالی دست به کار ترجمه می زنم و با همه جان کندنها و وقت و نیرو
گذاشتنها، پایانِ کار خوش به حالم می کند و باز دل به دریا زدنی دیگر و ترجمه ای
تازه وسوسه ام می دارد.
حسِ
خوبی که عموماً در پایان هر کار ترجمه ام
به من دست می دهد این است که شاید مفید و مورد استفاده قرار بگیرد.
شاید
بد نباشد بگویم که پیشترها وقتی کتابهایم را در سایت داک استاک
بارگذاری می کردم، آماری بیش از بیست هزار بازدید و بیش از شانزده هزار دانلودِ کتابهایم، خیره کننده بود.
شوربختانه به دلیل تغییرِ ارائۀ خدمات از سوی این سایت، مجبور شدم صفحه خود در آن را
ببندم و همۀ کتابهای بارگذاری شده با همه آمارش هم در آن سایت از بین رفت اما پس
از ادامۀ انتشار و انتقال همان کتابها(بدون آمار ) در سایت مدیافایر، باز هم همان نتیجه از دانلود
کتابهایم را گرفته ام و این آمار از صفحۀ اینترنتی ای که هیچ مطلب یا خبر دیگری جز
عناوین و نشانی کتابهایم برای دانلود در آن نیست، دلگرم کننده است.
به
هر روی تاکید کنم که به هیچ وجه دنبال هیچ اسم و رسم و اتیکت و برچسبی نیستم. هر
چه هست، پرداختن به کاری ست که اگر علاقه به آن نگویم، وسوسه شاید نام گویایی
باشد.
با
مهر
گیل
آوایی
نوامبر2014/
آبانماه 1393