تا زنده بود کسی یاد او نکرد
اکنون که رفت همه میراثدار شدند
چه روزگار غم انگیزیست روزگار ما!؟ و چه هولناک است فرهنگ ما!
منصور خاکسار را نمی شناختم. هیچگاه ندیده بودم و پیش از پر کشیدن او، به هیچ وجه به این وسعت نمی شناختمش. تنها رابطه ی من با او خواندن گاهگاهی شعر او بود آنهم مثل بسیاری از شعرهای شاعرانی که خواندن آنها، کار تقریبا هر روزه ی من است.
در اینجا قصد آن ندارم که به منصور خاکسار و کارها و زندگی سیاسی اش بپردازم و در صف " های های" کنان ِ پس از مرگ منصور قرار بگیرم. اما یک نکته مثل خوره به جان من افتاده است که از آن نمی توانم به سادگی بگذرم و آن این است که چرا پس از مرگ، اعدام و کلا از دست دادن کسی از جامعه ی بویژه ادبی، هنری و اجتماعی مان، چنین سینه چاک می کنیم و داد سخن می دهیم!
آیا در زمان زنده بودن، به این مهربانیها و همدردی ها و سخن پراکنی ها بیشتر نیاز نداریم!؟ آیا اندوه کمر شکن روزگار سیاه کنونی به نزدیکی و همیاری و باهم بودن بیشتر نیاز نداریم!؟ چرا پس از مرگ چنین همه یادشان می افتد که باید هایی کنند به هویی که دیگر نیست!
یک لحظه به تمام نوشته ها، بیانیه ها، دوستان دور و نزدیک منصور خاکسار در عناوین مطالب و نوشته ها و پیامها نظر کنید. یک لحظه ببینید در زندگی منصور خاکسار چه کسانی به او ربط داشته اند و بنوعی در دامنه ی دوستی و زندگی او بوده اند. براستی اینان پیش از مرگ منصور خاکسار کجا بودند!؟ چرا در زنده بودن او یک هزارم چنین برخوردی را با او نکردند!؟ یادمان باشد زنده یاد غلامحسین ساعدی در نامه های شخصی اش چه خون دلی می خورد از دوستان در غربت!
اینگونه که امروز همه ی جامعه ی ما ایرانیان با منصور خاکسار بشکلی اینگونه ملموس و پرشناسه، آشنا شده اند، چرا در زنده بودن او کسی به منصور خاکسار نپرداخته است!؟
روی صحبت من به دوستان هم سن و سال و نیز هم دوره ای های منصور خاکسار است. روی صحبت من همه آنانیست که بنوعی در دایره دوستی نزدیک سیاسی، اجتماعی، ادبی و زندگی شخصی او حتی، قرار داشته اند است!
منصور خاکسار پرکشید و رفت. اولین واکنش من با شنیدن این خبر چنین بود که راحت شد! راحت شد از روزی هزار بار مردن در روزگار گندی که همه ی ناروایی و درد و اندوه و هزار نکبت از سر تا پایش می بارد. راحت شد. کاش شهامت منصور را داشتم!
منصور پر کشید و رفت، منصورهای نرفته را از یاد نبریم! چه همه ی این "های و هوی" های پس از مرگ، داروی پس از مرگ سهراب است و بیشینه، خودنماییهای تهوع آور!
در میان هم نسلهای منصور بسیارند میان ما که بندرت یادی از آنها می شود، در زنده بودنشان، حضورشان را قدر بدانیم و مهربانی دوستانه را همین! گونه، که در نوشته ها و پیامها و بیانیه ها خوانده و دیده می شود، از خود نشان دهیم. پیش از آنکه فرهنگ مرده پرستی را چنین دردآورتر با خود بکشیم.
گیل آوایی
اکنون که رفت همه میراثدار شدند
چه روزگار غم انگیزیست روزگار ما!؟ و چه هولناک است فرهنگ ما!
منصور خاکسار را نمی شناختم. هیچگاه ندیده بودم و پیش از پر کشیدن او، به هیچ وجه به این وسعت نمی شناختمش. تنها رابطه ی من با او خواندن گاهگاهی شعر او بود آنهم مثل بسیاری از شعرهای شاعرانی که خواندن آنها، کار تقریبا هر روزه ی من است.
در اینجا قصد آن ندارم که به منصور خاکسار و کارها و زندگی سیاسی اش بپردازم و در صف " های های" کنان ِ پس از مرگ منصور قرار بگیرم. اما یک نکته مثل خوره به جان من افتاده است که از آن نمی توانم به سادگی بگذرم و آن این است که چرا پس از مرگ، اعدام و کلا از دست دادن کسی از جامعه ی بویژه ادبی، هنری و اجتماعی مان، چنین سینه چاک می کنیم و داد سخن می دهیم!
آیا در زمان زنده بودن، به این مهربانیها و همدردی ها و سخن پراکنی ها بیشتر نیاز نداریم!؟ آیا اندوه کمر شکن روزگار سیاه کنونی به نزدیکی و همیاری و باهم بودن بیشتر نیاز نداریم!؟ چرا پس از مرگ چنین همه یادشان می افتد که باید هایی کنند به هویی که دیگر نیست!
یک لحظه به تمام نوشته ها، بیانیه ها، دوستان دور و نزدیک منصور خاکسار در عناوین مطالب و نوشته ها و پیامها نظر کنید. یک لحظه ببینید در زندگی منصور خاکسار چه کسانی به او ربط داشته اند و بنوعی در دامنه ی دوستی و زندگی او بوده اند. براستی اینان پیش از مرگ منصور خاکسار کجا بودند!؟ چرا در زنده بودن او یک هزارم چنین برخوردی را با او نکردند!؟ یادمان باشد زنده یاد غلامحسین ساعدی در نامه های شخصی اش چه خون دلی می خورد از دوستان در غربت!
اینگونه که امروز همه ی جامعه ی ما ایرانیان با منصور خاکسار بشکلی اینگونه ملموس و پرشناسه، آشنا شده اند، چرا در زنده بودن او کسی به منصور خاکسار نپرداخته است!؟
روی صحبت من به دوستان هم سن و سال و نیز هم دوره ای های منصور خاکسار است. روی صحبت من همه آنانیست که بنوعی در دایره دوستی نزدیک سیاسی، اجتماعی، ادبی و زندگی شخصی او حتی، قرار داشته اند است!
منصور خاکسار پرکشید و رفت. اولین واکنش من با شنیدن این خبر چنین بود که راحت شد! راحت شد از روزی هزار بار مردن در روزگار گندی که همه ی ناروایی و درد و اندوه و هزار نکبت از سر تا پایش می بارد. راحت شد. کاش شهامت منصور را داشتم!
منصور پر کشید و رفت، منصورهای نرفته را از یاد نبریم! چه همه ی این "های و هوی" های پس از مرگ، داروی پس از مرگ سهراب است و بیشینه، خودنماییهای تهوع آور!
در میان هم نسلهای منصور بسیارند میان ما که بندرت یادی از آنها می شود، در زنده بودنشان، حضورشان را قدر بدانیم و مهربانی دوستانه را همین! گونه، که در نوشته ها و پیامها و بیانیه ها خوانده و دیده می شود، از خود نشان دهیم. پیش از آنکه فرهنگ مرده پرستی را چنین دردآورتر با خود بکشیم.
گیل آوایی