Tuesday, December 08, 2009

گیل آوایی: فریبکاری بس است! خواست مردم همانیست که فریاد می کنند

دردنامه
(فریبکاری بس است! خواست مردم همانیست که فریاد می کنند)
گیل آوایی


واقعیت تلخیست سرنوشت ما و وطن ما. واقعیتی که در هر دوره از تاریخ آنچه که بر سر ما و وطن ما آوار شده، بازتاب حس مسئولیت و حضور جدی و پیگیر ما در تحولات و دگرگونیهای سیاسی و اجتماعی و وفرهنگی ما بوده است علیرغم اینکه در حیطه جغرافیای سیاسی ما، تنها ملتی هستیم که برای یک زندگی شایسته و انسانی اینهمه به میدان آمده ایم و هر بار چند شقه شده و تیغ بر هم کشیدیم و هر بار خود، دشمن خودمان شده ایم. نمونه های دور تاریخی در ظرفیت این نوشتار نیست اما آنچه که تاریخ معاصر ما را تشکیل می دهد، نمونه های بسیار درد آوری به ما به هزار زبان هشدار می دهد. از انقلاب مشروطیت تا انتحار 57، فراوان نوشته و گفته و به آنها پرداخته شده است اما یک نکته مشترک در همه این دوره ها تا کنون مثل یک بیماری ماندگار در پیکر ما حضور همواره داشته و دارد که هنوز از آن رهایی نیافته ایم و آن تکرار مکرر اشتباهات تاریخی ما در حرکتهای جمعی برای دگرگونی سیاسیست. به زبانی دیگر نه تنها داشتن حافظه ی تاریخی بلکه پرهیز از اشتباهات تاریخی مان است. یکی از جنبه های بسیار دردآور این تکرارهای تاریخی، اسلام سیاسی و دنبال این ویروس کابوس وار جا خوش کرده در پیکر اجتماعی، فرهنگی و سیاسی ماست که هنوز با وجود هزاران کور شدن از این سوراخ باز از آن شفا می جوییم و گرد دینداران سیاسی چشم امید به تحول و دگرگونی انسانی داریم.
آنچه که توده های مردم از خود بروز می دهند، اگر چه باید نسبت به آن برخورد نمود و نباید هم بیهوده به تعریف و تمجید اشتباهات و ندانم کاریها و بی مسئولیتی های اجتماعی/سیاسی/فرهنگی پرداخت اما بخش بزرگی از آن به روشنفکران و فرهیختگان و رهبران سیاسی/فرهنگی و اجتماعی ما بر می گردد که در چرخه ی تکرار مکررات تن می دهند و درد غمبار آن اینکه در هر عزا و عروسی اش هم قربانی می شوند.
واقعیت سه دهه از دوره کنونی که تحت حاکمیت اسلامی پشت سر گذاشته و هنوز هم با قربانی دادنهای هولناک پست سر می نهیم، به سهولت آب خوردنی هم می توان دریافت که تا چه حد به خود فریبی و ساده اندیشی و باورهای ساده لوحانه عمل کرده و می کنیم.
ساده ترین پرسش در مقابل ما برای بیان چنین ساده لوحی این است که پس از دهه ها تجربه و داشتن پیکر زخمی که تاوان آن را داده و می دهیم! چرا هنوز به دین سیاسی بها می دهیم و هنوز گرد مدعیان این تفکر جمع شده و راه چاره می جوییم!؟ چرا فتوای یک ایت الله چنان مورد اعتنا و توجه قرار می گیرد و دست به دست می شود که حتی به خون نشستن رهبران سیاسی ( فروهرها) و نویسندگان ( نوری اعلا، مختاری، پوینده و......) چنان که باید نیروی محرکه جامعه ما نمی شود!؟ براستی حرمت یک جامعه را چه کسانی محترم می دارند!؟ این جامعه ایرانی که ما خود سلولهای آن هستیم به کدام ارزشهای انسانی پایبند است که با وجود اینهمه جنایت که حتی تصور آن هر انسان شرافتمندی را به آتش می کشد، مرز خود با چنان تفکر و فرهنگ و مدعیان آن مشخص نمی کند!؟ چرا هنوز با نمونه های بسیار غم انگیزی که شرافت جامعه ما از آن لکه دار است، دنبال دینداران سیاسی می گردیم!؟ چرا حرکتهای اجتماعی/سیاسی ما به یک پالایش و صراحت مشخص و بالنده دست نمی زند؟
نگاهی به موضع گیریها و آب به آتش خشم مردمی که با همه ی دار و ندار خود بار دیگر به میدان آمده اند، تیرگی و عدم صراحت در روند جاری مبارزه علیه استبداد سیاه دینی دل هر انسانی را به درد می آورد. وقتی فریاد مرگ بر دیکتاتور از دهان هزاران ایرانی بلند می شود چگونه از زبان کسانی که مدعی رهبری جنبش کنونی اند؛ بازگشت به قانون اساسی جمهوری اسلامی دنبال می شود؟
وقتی که میان حکومت اسلامی و مردم ما دریای خون قرار دارد، چگونه از خمینی جنایتکار و آماجهای او سخن به میان آورده می شود؟ به سخنان کروبی، موسوی، خاتمی دقت کنید! به موضع گیری هاشان خوب فکر کنید. اینها با همه ی خطر کردن و تقابل با مارخورانده شده های افعی گردیده! ( احمدی نژادها، فیروزآبادی ها، رادانها، نقدی ها و.....)، بازگشت به قانون اساسی و جمهوری اسلامی را طلب می کنند! یعنی سه دهه از جنایت و غارت و فریب و قتل و کشتار و خانه خرابی که خون مردم را شیشه کرده اند، چرخه آسیاب به نوبت چند آیت الله و حزب الله و ....اینها باشد و در منجلاب دین سیاسی که آزامایش اش را پس داده است، چرخ زنیم! مردم ما چه شعار می دهند و سلاخی می شوند و اینها چه می گویند! ببینید تفاوت خواسته ها از کجا به کجاست؟ پاسخ مردمی که با خون خود به میدان آمده اند، بازگرداندن مارخورانده شده های افعی شده به سوراخهایشان نیست تا در فرصتی دیگر سر بدر آورند. پاسخ مردم بازگشت به قانون اساسی حکومت نحس اسلامی با آن ولایت جنایتکارش نیست.
به چه زبانی باید گفت که از دین سیاسی و دینداران سیاسی به جان آمده ایم!؟ به چه زبانی باید گفت که کلیت حکومت اسلامی باید گورش را گم کند!؟
مردم از خدای سیاسی به جان آمده اند. مردم از کشت و کشتار و نفرت و مزخرفات دین سیاسی به جان آمده اند. مردم می خواهند نفس بکشند. مردم از دروغ و ریا و غارت و دزدی بجان آمده اند.
جنبش کنونی برآیند سه دهه انواع ترفندهای حکومت اسلامی با همه ی مهره های رنگ و وارنگشان است با برخورداری از یک قرن تجربه ی مبارزه برای آزادی و زندگی انسانی. جنبش کنونی از دل همه آن سرکوبها و نارواییها و بازی دادنهای سردار سازندگی و فتیله بالا پایین کردنها سر بر آورده است که نه سید خندان اش کارساز است و نه مافیای هزاردستانش که به تناسب منافع مافیای قدرت دهان باز می کند.
زمان پرده پوشی و تعارفات سیاسی نیست. زمان تردیدهای تاکتیکی و فریبکاری نیست. دست همه این حضرات در سه دهه از حاکمیت فریب و جهل و خرافه رو شده است.
جنایتباری و جهالت و بلاهت احمدی نژادها و قاتلان ِ به جاه و مقام رسیده، دلیل بر برائت و برگرده سوار شدن رفسنجانی ها نیست!
رفسنجانی ها و خامنه ای ها باد کاشته اند که اینک طوفان درو می کنند! و دقیقا از همین نقطه است که تلاش می کنند بنوعی راه میانه ای بین خودشان بیابند تا از خشم مردم بجان آمده جان بدر ببرند.
از اینان جز خاک پاشیدن در چشم مردم؛ هیچ کار سازنده و بالنده ای بر نمی آید. خواستهای جنبش سبز از دهان مردمی که آن را تشکیل می دهند بیرون می آید. نه ولایت نه جنایت! مرگ بر دیکتاتور برجسته ترین خواسته هاست که در خیابانها فریاد می شود در حالیکه قانون اساسی حکومت اسلامی با آنهمه تناقض و اتکاء اش به اصول دین اسلام، سراسر خفقان آور و نا منطبق با زمان کنون و خواسته هاییست که مردم فریاد می کنند. سی سال پیش خمینی یک ملت را فریب داد! شما نشخوارش می کنید! بس است! بس کنید! دست از سر مردم بردارید بگذارید مردم نفس بکشند!

گیل آوایی
دسامبر 2009

No comments: