شبانه
گیل آوایی
17 سپتامبر 2009
1
بال کشان ِ ناگزیر بود
زهماره روزگار به اندوه
که هر گامی
سایه کشان مرگ
در بیراهه های خاک
سینه دران غم انگیزی بود کندن
کوله برکشیدن
شوق هزار حسرت وانهادن
پشت ِ رو
وطن!
پرواز در کدام آسمان!؟
که دل در دل آدمی نیست
کوچ بی قرار
آب و آسمان و خاک
در چنته ی قیاس هماره
چونان روح بی قرار
سایه سار هر روز و هر شب دلتنگی
و می گذری
و می گذری
از یک بند
تا هزار سنگ
ازیک پیاله
تا هزار بغض
چه کوچ دلگیری!
2
وقتش نیامد هنوز!؟
آن که لج بودش همه اصرار
کاین نیز بگذرد!؟
تا به چند بغض
باید
تا به چند خاوران!؟
جان بلب شده ام
زین کوچ
زین انتظار!
گیل آوایی
17 سپتامبر 2009
1
بال کشان ِ ناگزیر بود
زهماره روزگار به اندوه
که هر گامی
سایه کشان مرگ
در بیراهه های خاک
سینه دران غم انگیزی بود کندن
کوله برکشیدن
شوق هزار حسرت وانهادن
پشت ِ رو
وطن!
پرواز در کدام آسمان!؟
که دل در دل آدمی نیست
کوچ بی قرار
آب و آسمان و خاک
در چنته ی قیاس هماره
چونان روح بی قرار
سایه سار هر روز و هر شب دلتنگی
و می گذری
و می گذری
از یک بند
تا هزار سنگ
ازیک پیاله
تا هزار بغض
چه کوچ دلگیری!
2
وقتش نیامد هنوز!؟
آن که لج بودش همه اصرار
کاین نیز بگذرد!؟
تا به چند بغض
باید
تا به چند خاوران!؟
جان بلب شده ام
زین کوچ
زین انتظار!
No comments:
Post a Comment