Friday, September 18, 2009

شبانه

شبانه
گیل آوایی
17 سپتامبر 2009

1
بال کشان ِ ناگزیر بود
زهماره روزگار به اندوه
که هر گامی
سایه کشان مرگ
در بیراهه های خاک

سینه دران غم انگیزی بود کندن
کوله برکشیدن
شوق هزار حسرت وانهادن
پشت ِ رو
وطن!

پرواز در کدام آسمان!؟
که دل در دل آدمی نیست

کوچ بی قرار
آب و آسمان و خاک
در چنته ی قیاس هماره
چونان روح بی قرار
سایه سار هر روز و هر شب دلتنگی
و می گذری
و می گذری
از یک بند
تا هزار سنگ
ازیک پیاله
تا هزار بغض

چه کوچ دلگیری!


2
وقتش نیامد هنوز!؟
آن که لج بودش همه اصرار
کاین نیز بگذرد!؟
تا به چند بغض
باید
تا به چند خاوران!؟
جان بلب شده ام
زین کوچ
زین انتظار!

Thursday, September 10, 2009

آنکه امامشان بود چنان گندی زد، از نوچه هایش چه انتظار دارید! - گیل آوایی

آنکه امامشان بود چنان گندی زد، از نوچه هایش چه انتظار دارید!
مشکل ما نه موسوی است نه احمدی نژاد

گیل آوایی

پیش از هرچیز باید بگویم که نه فقط هر حزب و سازمان و گروه سیاسی مخالف حکومت اسلامی بلکه همه آنانی که از درون همین حکومت بختکی اسلامی، بنوعی دل به سرنوشت مردم و وطن و سرزمینمان داده اند، بایدبه این حقیقت و واقعیت رسیده باشند که حکومت اسلامی در کلیت اش ریشه همه بلبشویی ها و تیره روزیهای مردم و سرزمین ماست. بحث احمدی نژاد یا موسوی نیست بحث منتظری یا خامنه ای نیست. بحث کل این حکومت است با همه قوانین و دیدگاه ها و برداشتها و اصول و عقاید آن.
حکومت اسلامی با صد من بزک و تزیین و تطهیر، قابلیت و توانایی رهبری یک جامعه انسانی در زمان کنونی را ندارد حال با هر تفسیر و تعبیری که باشد. ریشه ی اصلی همه این نابسامانیهای سیاسی و فرهنگی و اقتصادی، دین سیاسی است. مشکل، مدیریت سیاسی جامعه با تعابیر و برداشتهای دینمداران و منادیان رنگ و وارنگ ان است. مشکل پرداختن به معلولها است که بسیارانی را از رو در رویی با علت دور کرده است. برون رفت از هر معلولیتی بدون برخورد با علت، چرخش در چرخه ی یک تکرار و گزیده شدن از یک سوراخ به چند باره است. اتفاقی که تا کنون به چند نوبت بر سر همه ما آوار شده است.
آنچه که امروز پس از سی سال حاکمیت اسلامی شاهدیم، برایند یک تفکر دینی سیاسی است که در کلیت آن هنوز هم یک جمع بندی همه گیر و عام و غالب وجود ندارد و هنوز بلبشویی معیارها و تفسیرها و برداشتهای از نوع همان از هزارسال تاکنون، وجود دارد.
اینکه احمدی نژاد نباشد و موسوی باشد، اینکه مصباح یا منتظری درست می گویند یا خامنه ای باشد یا رفسنجانی، هیچ روی مشکل جامعه کنون ما نیست. هرکدام این حضرات با هر معیار و شعار و طرح و برنامه ای که باشند در پهنه عمل و قرار گرفتن در قدرت اجرایی، نه تنها قادر به حل مشکل و انطباق با ضرورتهای سیاسی/فرهنگی/اقتصادی زمان حاضر جامعه ما نیستند بلکه همین آتش را افروخته نگه خواهند داشت. چه در پوشش لبخنده های مشمئزکننده ی تدارکاتچی بی اختیار و چه در عریانی نوکرمنش چاقو بدست.
واقعیت سیه روزی ما و درد کمرشکن ما و سرزمین ما همین حکومت اسلامی، همین قانون اساسی و همین میراثهای مانده از خمینی و مطهری و بهشتی و......است. اینکه قانون اساسی حکومت اسلامی ظرفیتهایی دارد که نادیده گرفته شده یا اسلام دین چنین و چنان است و برای هر مستراح رفتنی هم حتی آداب ورسوم و راه حل دارد، حرفهای صد من یک قازیست که هپچ دردی از هزار درد ما را حل نمی کند. خمینی و مطهری و منتظری و بهشتی به همان اندازه در سیه روزی سی سال حکومت جهل و جنایت سهیمند که رفسنجانی و خامنه ای و جنتی و ....و بالاخره جانیان پرورش یافته در زیر عبای همین حضرات که امروز سردار و رئیس و وکیلند.
همه این جنابان چه با لبخند گفتگوی تمدنها و چه با هاله نور و داعیه ی مدیریت جهانی، معولهای یک علت اساسی و بی انکار است که دین سیاسی اش باید دانست همان نگرشی که جنگ را نعمت و اقتصاد را از آن ِ خر اعلام نمود.
نگاهی به موضع گیریها و انتقادها و پیشنهادها و تحلیلها و طرحها و برنامه های همه عناصری که در مقابل هم صف کشیده اند، بخوبی نشان می دهد که دست و پا زدن در چرخه ناکارآمد و نابجاییست که سی سال بر سرزمین و مردم ما حکومت می کند.
این روزها دو روند کاملا متفاوت از هم جریان دارد. یکی بر می گردد به تضاد و تقابل نیروهای داخل همین حکومت اسلامی که خودشان آن را تا کنون خودی ( مردم و مخالفان حکومت اسلامی خودی نبوده اند ) نام داده اند و درگیریهای کنونی در واقع مشکل درون همین خودی های حکومت اسلامیست. و روند دیگر، خواستگاههای مردم بجان آمده ما و تقابل آنان با حکومت اسلامی است. نزدیکی و همسویی با یک بخش از آن نیروهای خودی حکومت اسلامی که موسوی نمایندگی می کند، برآمده از نفرت و شور مبارزه با حکومت اسلامیست (که می توان مقطعی و موضعی دانست) نه دفاع از موسوی و رفسنجانی که جانشین احمدی نژاد و...بشود یا نشود.
مشکل سیاسی/فرهنگی/اقتصادی ما نه با احمدی نژاد حل می شود و نه با موسوی حل شدنیست. مشکل سرکوبها و زندانها و شکنجه ها نه با خامنه ای حل شدنیست نه با منتظری. ( در مملکت ما قحط الرجال نیست که سه دهه دنبال همین جانیان و جانی پروان دور می زنند!)
همه این حضرات امتحانشان را داده اند و کارنامه شان هم پیش روی همه ی ماست. یکی شان را بگویید که در قتل و غارت و هزار درد بی درمان تاکنونی مردم و سرزمین ما نقش نداشته است! یک نفر! حتی یک نفر از این حکومت نیست که بنوعی دست در جنایت و پروراندن جانی، نقش نداشته باشد! ( اما و اگر داشتن در برخورد با ناروایی و فاجعه و جنایت، دلیل بر توانمندی و خواست مردمی کسی یا کسانی نیست. کسانی را که نگران اسلامند نه مردم و مملکت! نباید بر گرده ی مردم سوار نمود!)
بنا بر این با بهترین تعبیر باید گفت که بسیار ساده لوحانه است اگر بعد از سی سال تجربه و از یک سوراخ چندین بار گزیده شدن! باز تصور نمود که از این امام زاده ها معجزه ای رخ خواهد داد! اینان کور می کنند اما شفا نمی دهند.
صف بندی های کنونی و مردم به میدان آمده و کلا نیروهای تشکیل دهنده ی جوششها و اعتراضات و تقابل با هم را در روزهای اخیر بنگریم. این نیروها در کجای تعیین سرنوشت خویش قرار دارند؟ خواستگاههای اینان چه ها هستند؟ رهبری و سازمان یافتگی و شناسه های سیاسی در این ماجرا کدامها هستند؟
در کجای جهان در کدام حرکت اعتراضی در این بُعد و وسعت، از جنایت به جنایتکار شکایت برده اند!؟ در کجای جهان دولتی را نامشروع نامیده اند و از هم او التجاء جسته اند و اجازه خواسته اند و شکایت برده اند؟
مگر زمان خاتمی نبود که قتلهای زنجیره ای را ماست مالی کردند!؟ کدام دادگاهی براستی و بدرستی دادگاه بود!؟ سرکوب دانشجویان و آن جنایتهای هولناک را مگر ندیدیم چگونه لوس کردند و آخرش مقتول محکوم و قاتل شاباش گرفت!( درد اینجاست که همینها را مخالفان کنونی ِ در درون حکومت! هم می گویند اما باز در همان حکومت با همان ساختار و قوانین، راه می جویند و راه می نمایانند!)
در فجایع روزهای پس از انتخابات اخیر هم همان ماجراها تکرار شده و می شود و همان سناریو را به وقاحت هرچه تمام تر پیاده کرده و می کنند.! آیا این از یک سوراخ چندبار گزیده شدن نیست!؟ آیا کسانی که در هر دوسوی این ماجرا قرار دارند، نمیدانند که به جنایتکار از جنایتهای بر سر مردم آمده شکایت می برند!؟
آیا وقت آن نرسیده است که به این حقیقت و واقعیت عریان رسیده باشیم که حکومت اسلامی با هر شکل و بزک و ترکیبی، مردم و سرزمین ما را هر چه بیشتر در باتلاق فاجعه و خرافه و سیه روزی فرو می برد!؟
شمشیرها را برای قتل جوانان ما از رو بسته اند، برای رو در رویی با قاتلان اسلامی، نه با پند و اندرز و سلام و صلوات که باید با قدرت و زبان زور حرف زد.حکومت اسلامی در کلیت اش جز زبان زور نمی فهمد!
مشتی لمپن چاقو بدست به ریاست و مقام و موقعیتهایی که در خواب هم برایشان قابل تصور نبوده، رسیده اند و برای حفظ آن از هیچ جنایتی رویگردان نیستند. احمدی نژادی که حتی برای مراقبت از یک مستراح هم صلاحیت ندارد، به ریاست جمهور رسیده است! اگر او مست صاحب زمان و خرافه های مالیخولیایی نشود جای تعجب است! او باید هم ادعای مدیریت جهان را بکند. امثال او در جای جای مدیریتی با همین ذهنیت و شخصیت و باور، قرار گرفته اند. آیا چنین خرافه مست بیماری زبانی غیر از زور می فهمد!؟
مدیریت غالب در حکومت اسلامی، از چنین ویژگی و شناسه ای برخوردار است و همینانند که مردم و سرزمین ما را هر چه بیشتر در فاجعه ای خونبار فرو می برند.
هیچ راهی جز سرنگونی همه ی این حکومت نیست.
و تا زمانیکه به این واقعیت عمل نکنیم و تا زمانیکه با مرگ بادا به میدان آییم و برای زنده بادها طرح و برنامه مشخص و عینی ای نداشته باشیم، در بر همین پاشنه می چرخد و جانیانی از همینانی که سی سال جنایت و جهل بر سرما آوار کرده اند؛ بر سر کار خواهند بود هر یک با بزکی و شکلکی.
در چشم انداز اعتراضات کنونی در هر دو حالت یعنی چه احمدی نژاد باشد چه موسوی، کشور ما دست گردان مشتی دینداران سیاسی خواهد بود که بصورت مرحله ای، فاجعه و جنایتی را برای مردم و سرزمین ما رقم خواهند زد.
اعتراض زیر رهبری گروه یا فردی از درون حکومت اسلامی جز قربانی دادنهای هولناک نیست. اگر تا کنون فرصتی برای تنفس جامعه پیش آمده است نه از درایت و خیرخواهی کسانی در درون حکومت اسلامی بلکه از مقاومت دلیرانه زنان و جوانان سرزمین ما بوده است. مقاومت کنونی هم باید که از چرخه نفوذ و رهبری درون حکومت اسلامی بیرون آید تا بتواند مسیری بالنده پیش گیرد. حضور شورانگیز مردم، هر مقام و شخصیت و جریان سیاسی را به دنبال خود می کشد یا از سر راه بر می دارد.
بیاد داشته باشیم که درهمین اعتراضات اخیر بویژه روزهای نخست پس از انتخابات، همه حکومت اسلامی به هراس افتاده و برای مهار آن کوشیدند! و طرف ِ همسو با اعتراضات نیز نه فقط برای ارتقاء آن نکوشید بلکه گام به گام آب بر آتش آن ریخت! بنابراین پیش از اینکه دنباله روی این یا آن بخش از حکومت اسلامی باشیم، برای تحقق و امکان دستیابی به خواستهای انسانی خود آگاهانه بدور از هیجان و تعصب و فردپرستی بکوشیم . فرهیختگان جامعه ما بسیارند چرا دنبال آخوندهای بی یا با عمامه باشیم!؟
ما را چه شده است!؟

با مهر و احترام

گیل آوایی

شبانه ها، گیل آوایی

شبانه ها
گیل آوایی
نیمه شب پنجشنبه 9 سپتامبر 2009

1

یک مشت ستاره
یک آغوش آرزو
کوله ی جنگلی به پشت
نسل خویش بر شمردم
خاطره ،یاد،
آه
خاورانها فریادم

2

می خندم هنوز
روشنای آفتابیست آرزوهای من
اندوه
سایه بی رمقی است از من
گام
تا گام
یاد می شود


3
نه، بود آغاز ِ وانهادن ِ هرچه بود و هست

تاوان کوهآواریست هر نفس
دلتنگی از برای همان قفس!


4

رفتند و ماندیم
داغ شمار ِ سوگواره های خاک
چه ماندن ِ غم انگیزی
که کاش
رفته بودیم!



5

فاجعه بار بود
باران ِ فاجعه
چه سرنوشت غم انگیزی
که خاک هنوز
فاجعه می باراند
فاجعه گریزان را



6

بخوان و بگو و بخند
مشتخشم است
انتظار
در بهت اینهمه بیهودگی!
.

Friday, September 04, 2009

قرار - گیل آوایی

عادت می کنی! مثل خیلی چیزای دیگه! نگاه کن مردم رو! چه زود عادت کردند!  همینا رو اگه بگن که از فردا یک چوب اونجاتون میکنن تا بتونین بیاین بیرون! فرداش می بینی صف کشیدن!
توخودم بودم. سر بلند کردم. مردم در گذر بودند. هرکسی به سمتی می رفت. همه طوری بنظر می رسیدند که دیرشان شده باشد. با شتاب می رفتند. گاهی جر و بحثهایی هم از چند نفر می شنیدی و یا چرب زبانی کسی که همه هنرش را بکار گرفته بود تا آن یکی را متقاعد کند به چیزی که مورد داد و ستدشان بود.
به آرامی گفتم:
-
چی میگی عادت می کنی!؟ اگه همه اینطور عادت می کردن که اینهمه زندانا پر نمی شد. اینهمه کشته دادنها برای چی یه!؟ اینا کیان!؟ اینا یعنی عادت نکردن! یعنی گردن نذاشتن!
پوز خندی زد. چند قدم رفتیم. ریشوی چرکینی به پشت سر ما رسید. به ارامی اشاره عوض کردن حرف ها را زد که به گیلکی بود:
-
آقوز دار
این کلمه ای بود که بین بیشتر بچه های شمال متداول بود. مفهومی که از آن جا افتاده این است که نگفتن چیزی یا نکردن کاری. چیزی شبیه اینکه کسی نخواهد از آن سر در بیاورد. خیلی از دوستان غیر گیلک ما نیز یاد گرفته بودند. منصور هم یکی از همین دوستانم بود که با خنده بی مانندش همیشه این کلمه را تکرار می کرد و می خندید.
فوری صحبتی را شروع کرد که اصلا نفهمیدم چطور به ذهنش رسید. لحظه ای وا ماندم از لحن کلام و سوژه ای که شروع کرده بود.
ریشوی چرکین که گندش تمامی کابوس زندان را تداعی می کرد، از کنارمان رد شد. سپس ادامه داد:
-
عادت می کنی منظورم این نیست که به این حروم زاده ها عادت می کنی و هرچی شد گردن میذاری! منظورم تحمل این بلاهاییه که داره مثه زلزله رو سرمون آوار میشه! هر چی بیشتر میشه، ما هم آب دیده تر میشیم! یه روز ببین ما هم کی پر بکشیم.
کمی مکث کرد و ادامه داد:
-
منظورم اینه که ماتم گرفتن مشکلی رو حل نمی کنه.
منصور رفته بود. منصور پر کشیده بود. هنوز یک هفته از اعدام هادی نگذشته بود که خبر منصور به من رسید......
ادامه دارد!