Thursday, July 23, 2009

تب و تاب ، گیل آوایی

تب و تاب غریبیست!

گیل آوایی
23جولای2009


تب و تاب غریبیست. شادمانی ِ آمیخته به هزار بیم و هراس و اضطراب، همه جانم را گرفته است. بهترین آرزوهای فروکوفته از پی سی سال تحقیر و خفقان و سرکوب و بخون نشستن، در این روزها از دهان هزاران هموطنم فریاد می شود.
سال 57 با آن انتحار تاریخی ما، با هیبت کمرشکنی در مقابل من هشدار می دهد. به رویدادها می نگرم. همه ی خبرها را با اشتیاق و سماجتی وصف ناپذیر دنبال می کنم و به چرایی و به کجا کشیده شدنش می اندیشم. دلم به هزار راه می زند. بی تابم. بی قراری ِ آشفته ای را گرفتار می آیم که از همان نخستین روز به میدان آمدن مردم، از همان شنبه ی بعد از آن فاجعه که از چندین و چند فاجعه ی معرکه گیرانه حکومت اسلامی، آغاز شده است.
با همه خود گول زنی و تلقین و حتی تردید به یقینی که دارم، تلاش می کنم بخود بقبولانم که اینبار ماجرا فرق می کند. آدمها تغییر کرده اند. چهره هایی که در صف مردم، سکان اعتراضات را در دست گرفته اند، از گذر سی سال نشیب و فراز سیاسی و فرهنگی و اجتماعی، چیزها آموخته اند و از پوسته متعفن ولایت فقیه بیرون آمده اند، اما نه! مگر دوران هشت ساله خاتمی را بیاد ندارم!؟ مگر به میدان فرستاده شدن خاتمی نبود که دانشجویان پرچمدار اعتراض و سینه سپر کردن ِ مقابل حکومت اسلامی، قربانی شدند!؟ چه کرد آن خاتمی که بسیارانی دهن درانی می کردند که این روشنفکران و این چپها و سیاسی کارها! هیچ کاری از دستشان بر نمی آید مگر به این و آن تاختن!
گفتند سید را اگر بگذارند! چنین و چنان خواهند کرد. این سید چه وُ چه وُ چه هست و اگر رئیس جمهور شود! بسیاری از مشکلات حل خواهد شد! و سرانجام دیدیم و با پوست و استخوان خویش تجربه کردیم که هشت سال چه بر سر وطن و مردممان آمد.
با مرور سالهای سیاه حکومت اسلامی و چهره هایی که تا مفرق به خون بهترین فرزندان سرزمینم آغشته اند، در می مانم از تکرار هماره اشتباه، انتحار، خودفریبی چندین باره، طی همین سه دهه از حاکمیت فریبکارترین ِ تحفه هایی که از شرشان خلاصی مان نیست!
کسانی که بی هیچ عینک گرایش و وابستگی و نان ِ به نرخ روز خوردن، ماجراهای رفته به ما را می نگرند، بخوبی می دانند که با چه عطش و التهابی چنین روزهای به میدان آمدن را آرزو کرده و می کنیم. بخوبی میدانند و میدانیم که بخصوص از سی خرداد شصت به این سو چه خونها داده ایم!
وای که هنوز داغ خاورانهای دیارمان به پیچ و تاب هزار دردمان می کشاند و یاران رهیده از شکنجه و بیدادگاههای حکومت ِ الله که شاهدان عینی جنایتهای رفته بر سرزمین و مردممان هستند، به هزار سخن فریاد می کنند که حکومت اسلامی با همه چهره ها و مهره ها و زائده های درونی و بیرونی اش جنایتکارند که اگر باز همراه شوند جز به باتلاق متعفن سه دهه ی سیاه ِ جنایت و جهل راه به جایی نمی برند.
مگر نه اینکه خمینی را در ماه دیدند و اصرارشان بود که ببینیم! و آن انتحار هولناک که رهبری اش را گردن نهادیم!؟ مگر نه اینکه همین مردم، همین به میدان آمدنهای هیجان انگیز، ناگزیرمان ساخت دنبالشان بخود بباورانیم که تا مردم نخواهند، هیچ قدرتی نمی تواند غلطی بکند! همین مردم خواستهایشان را به کرسی می نشانند! و باز دیدیم و به جان خریدیم آنهمه اعدام، زندان و ترور و فقر و بیکاری و اعتیاد و فحشاء و دربدری و...... به اینجا رسیده ایم! و عجبا، عجبا که باز در بر همان پاشنه گویی می چرخد که باز جنایتکاری که آموزگار راستین سپاه و بسیج و لباس شخصی و بالاخره خس و خاشاک رئیس و سردار! شده هستند، بر گرده ی مردم به میدان آمده، سوار می شوند و راه چاره می نمایانند!
براستی یک بار هم اگر شده، یک لحظه حتی اندیشه کنیم که ما مردم چه می خواهیم و کسانی از نوع موسوی، خاتمی، رفسنجانی و احمدی نژاد، یزدی، خامنه ای و......چه می خواهند و چه می توانند!؟یک موضوع ساده، یک خواست بسیار ساده و مشخص را مثال می زنم: مردم می گویند زندانی سیاسی آزاد باید گردد. رفسنجانی، خاتمی، موسوی سه چهره ای که این روزها ظاهرا خود را رهبری این اعتراض می دانند، فقط آزادی کسانی را که پس از انتخابات دستگیر شده اند را می خواهند!
یعنی دانشجویان، روزنامه نگاران، کارگران، زنان و مردانی که پیش از انتخابات صرفا بخاطر حقی که همین مردم برایش به میدان آمده اند؛ دستگیر و زندانی شده اند، به حساب نمی آید بلکه فقط کسانی که پس از انتخابات دستگیر شده اند!
مثال دیگر که کلیدی هم هست و هم اکنون از دهان خاتمی و برخی دیگر از همین تحفه ها بگوش می رسد برگزاری رفراندوم ِ پذیرش دولت جدید است که آیا باشد یا نباشد. ( اگر ذره ای صداقت در این پیشنهاد برای برون رفت از بحران باشد! که نیست! این است که چرا رفراندوم برای حکومت اسلامی آری یا نه برگزار نشود!؟)
در حالیکه مردم شعار مرگ بر دیکتاتور و شعار آزادی و عدالت را سر می دهند که جز با سرنگونی کل حکومت اسلامی بدست نمی آید! خاتمی با درک این خطر برنامه انحرافی رفراندوم ِ برکناری دولت احمدی نژاد را مطرح می کند تا جایگزینی را به صحنه بیاورد که چیزی جز برای نجات حکومت اسلامی نیست
واقعیت چگونه است!؟ چرا بار دیگر خاتمی، موسوی اما این بار با همراهی رفسنجانی و آیت الله های دو شقه شده، در صف مخالف قرار گرفته اند. براستی مخالفت مردم با حکومت اسلامی و اعتراضشان با مخالفت و اعتراض موسوی ، خاتمی، رفسنجانی و آیت الله های دو شقه شده، چه تفاوتهایی دارند!؟ آیا خواستهای مردم، همان خواستهاییست که این جماعت می خواهند!؟ ایا اینان قادر به برآوردن و تحقق خواستهای مردم هستند!؟ مردمی که فرزندانشان مثل ندا و سهراب و ترانه چنان جنایتکارانه به قتل می رسند!؟

چه کسی است نداند که از پیش از انتخابات، روند قدرت طلبی انحصاری سپاه با همسویی خامنه ای و دارو دسته ی مالیخولیایی اش، شمشیر کشیدن بر چهره هایی از نوع رفسنجانی و خاتمی و....... بوده است!؟ چه کسی است نداند که رفسنجانی و دار و دسته حوزه و حزبش برای منافع خودشان و موجودیت خودشان فریاد اعتراض بلند کرده اند نه برای مردمی که آزادی و عدالت و رهایی از بختک حکومت اسلامی را فریاد می کنند!؟ ( مردم برای این فریبکاران، چیزی جز یک وسیله برای تامین منافعشان نیستند!)
با آشکاری تفاوت دو خواستگاه متفاوت و با یقین به تفکر و باور و خمیره سیاسی/فرهنگی کسانی از نوع موسوی، رفسنجانی، خاتمی و..... آیا می توان به آزادی و برابری و یک از چند خواسته ی بسیار حیاتی و ضروری جامعه مان دست یافت!؟
تجربه نشان داده است که هیچ حرکت انقلابی بدون یک تئوری انقلابی میسر نیست!( فکرکنم این گفته از لنین بوده باشد!) به عبارت دیگر رسیدن به یک هدف باید اسباب نظری و فیزیکی متناسب با آن حرکت وجود داشته باشد در غیر اینصورت راه به بی راهه بردن است. نمونه های مشخص آن در همین حکومت اسلامی فراوان است. بطور مشخصتر دو مرحله با خمینی و خاتمی ( از نمونه های بیرون از حکومت اسلامی صرف نظر می کنم!)
بنابراین با دو گردش با ماهیت کاملا متفاوت از هم روبرو هستیم. یکی برای رهایی از حاکمیت سیاه اسلامی می کوشد و یکی برای حفظ حکومت اسلامی. یکی برای آزادی می رزمد، یکی برای موجودیت اش که مانع آزادیست. یکی از دین سیاسی به جان آمده است و برای رهیدن از آن به میدان آمده است اما دیگری تفکر دین سیاسی دارد و در چارچوب آن، اساس یک جامعه را محک می زند.
با این گردش ِ نیروهای ناهمگون و پتانسیل متفاوت، تنها قربانی شدن یکی از نیروها در چشم انداز قرار می گیرد. یا مردم که برای آزادی و رهایی از دین سیاسی می جنگند، قربانی می شوند و یا آن بخشی که با تفکر دین سیاسی برای موجودیت و منافع خود در حاکمیت می جنگد!
دو مقاومت ِ متفاوت با خوستگاههای متفاوت تا کجا در این مسیر می توانند همراه باشند؟ تا کجا اشتراک منافع می تواند آنها را در یک صف قرار دهد؟ کدام یک در نیمه راه مقاومت راه خویش می گیرد و جدا می شود؟
با این تصویر از شرایط کنونی، شاید معلوم شود چرا می گویم تب و تاب غریبیست! چرا شادمانی ِ آمیخته به هزار بیم و هراس و اضطراب!؟ همه جانم را گرفته است!
واقعیت مرگبار حکومت صاحب زمانی که محصول کلیت حکومت اسلامی در سه دهه اخیر است، چنان هولناک است که از چهره هایی چون موسوی و رفسنجانی، رهبران سیاسی می سازد که با همه گذشته ی سیاهشان، سوار بر موج اعتراضات مردمی می شوند. و این همان دوره رئیس جمهور شدن خاتمی را تداعی می کند با شکل و شمایلی دیگر. شکل و شمایلی که نه ناشی از برنامه ریزی خود ِ این حضرات باشد بلکه ناشی از یک برآورد غلط و متوهمانه رهبر و سپاه و خس و خاشاک صاحب زمانیست! که مردم تیزهوشانه روندی را بر حکومت تحمیل کرده اند که خود حکومت ( حتی خامنه ای و رفسنجانی!) از وحشتش به هراس افتاده است. و هراس زمانی نتیجه خواهد داد و بر کابوس سه دهه از حکومت جهل و جنایت پایان خواهد داد! اگر اعتراضات روندی مستقل از چهره های درون حکومت اسلامی و خواستهایی کاملا جدا از همه ی منافع و همسویی با بخش یا بخشهایی از حکومت اسلامی دنبال شود.
شرایط چنان پیچیده و در عین حال حساس است که نمی توان از تب و تاب آن دور بود. بسیار بعید است حکومت اسلامی بتواند به شرایطی بازگردد که پیش از انتخابات بود حتی اگر احمد نژاد قربانی شود!
حکومت اسلامی مشروعیتش را باخته است. حکومت اسلامی آن هیبت هولناک سرکوب را از دست داده است. حکومت اسلامی آنچه که در چنته داشته به میدان آورده است و برآورد همین جانیان نیز کارایی همین هایی بوده که در چنته داشته اند اما با ناکارآمد شدن آن و دره عمیقی که میان آن ایجاد شده، روزهای مرگ و زندگی برایش رقم خورده است.
تردیدی نیست که حکومت اسلامی در حساس ترین و سرنوشت سازترین بحران سه دهه از حاکمیتش روبرو شده است. اینکه پیش از انتخابات ریاست جمهورش یا حتی تا در چند روزه اولیه پس از تقابل بخشهای درونی اش ، دست به چنان حماقت کور و جنایتکارانه نمی زد، می توانست از حدت و شدت گرفتن این بحران پرهیز کند و به بقاء شومش ادامه دهد اما با همان محاسبه پیش از انتخابات و صف بندیها و طرحهای از پیش آماده شده اش به سمت یک کاسه کردن کل حاکمیت پیش رفت. چرایی چنین یک کاسه کردن را شاید بتوان انحصارخواهی ِ همان غولی دانست که حاکمان اسلامی برای سرکوب و ترساندن مردم پروراندند، غولی که دیگر دامن خودشان را گرفته است! این غول چیزی جز آن ماشین سرکوب سپاه و بسیج و به جاه و مقام رسیده هایی از نوع فیروزآبادیها و احمدی نژادها، نیست!
برایم هیچ تردیدی نیست که اعتراضات کنونی اگر از رهبری موسوی و رفسنجانی و خاتمی و.... خلاص نشود، اگر خود رهبری مستقلش را نیافریند، اگر خواستهای مستقل ش را طرح و بر تحقق آن پافشاری نکند، راه بجایی نخواهد برد و با دریایی از خون همچون کشتارهای پیشین ( مانندتابستان 67) یک دوره سیاه دیگری به جامعه تحمیل خواهد شد.
بر روی کار آمدن موسوی و در مغاک راندن نیروهای سرکوبگر و قاتل حکومت اسلامی، به منزله ی یک دوره ی کوتاه و دوباره سر درآوردن همین نیروهای قاتل با توان و طرحهای هولناک دیگر خواهد بود.
نیروهای تشکیل دهنده ی حکومت اسلامی در کلیت ساختاری اش، بصورت دوره های دگردیسی، تاکنون به بقاء خویش ادامه داده اند. اثرات دگردیسی این نیروها در هر مرحله از همان برکنار کردن بازرگان و بنی صدر گرفته تا رجایی و احمدی نژاد، سیه روزیهای تاکنونی است که شاهد بوده ایم.
بیاد داشته باشیم که تا همین لحظه کل حکومت اسلامی با همه توانش از شکل گیری یک تشکل یا نیروی جایگزین ( آلترناتیو) جلوگیری کرده است. در همین مرحله نیز که با چنین بحران سرنوشت سازی روبروست، هنوز هیچ نیروی آلترناتیو در مقابل خود نمی بیند زیرا در شمای کلی عناصر تشکیل دهنده و تعیین کننده در سازمان یافتگی پتانسیل بحران در جامعه از درون همین ساختار، از درون همین حکومت است. فتواها و موضع گیریها، خط و راه نشان دادنها، همه نه از سرنگونی که تغییر زیر مجموعه های این حکومت حکایت دارد. هیچ حرکت قابل حسابی که دین را از حاکمیت دور کند، دیده نمی شود. تنها چشم اندازی که به چشم می خورد، حضور مردم در رو در رویی با حکومت است اما سکاندار این رو در رویی کسانی چون رفسنجانی اند که در نهایت خواستگاهشان سرنگونی حکومت اسلامی نیست و تکیه همه ی اینان قانون اساسی همین حکومت است که سرشار از تناقض و اساس بسیاری از مشکلات تاکنونیست.
حکومت اسلامی نه می تواند و نه می خواهد از این نیروها تصفیه شود. چرخش حکومت در مراحل مختلف سه دهه از حاکمیت اش، با همین نیروها در درون خود توازنی برقرار کرده است که در مرحله فوران نارضایتی ها و اعتراضات، همین نیروها خطر از حکومت دور کرده اند. وگرنه از میان برداشتن خاتمی یا موسوی برای طرف مقابل آنها، دشوار نیست.
واقعیت تلخ در حکومت اسلامی، این است که نه موسوی نه رفسنجانی و نه هرکس دیگر، قادر نیستند تغییری که مردم فریادش را می زنند، برآورده سازند. بنابراین یک بار برای همیشه این توهم را کنار بگذاریم که با دین سیاسی به مفری می رسیم. دین جایش در حوزه و مسجد است و آخوندهای با و بی عمامه باید به همان مغاک حوزه ای برگردند.
اگر به چنین باوری رسیده ایم که اعتراضات را از رهبری نیروهایی ناپیگیر و سفسطه گر خلاص کنیم، باید که بتوانیم همین مقاومت و به میدان آمدن دلیرانه را در جهت استقلال از رهبری ِعناصر درونی حکومت اسلامی پیش بریم.
تاکنون بسیاری از حرکتهای اعتراضی مردم بگونه ای بوده است که کسانی حتی رفسنجانی و خاتمی را ناگزیر به همسویی با مردم کرده است. این همسویی تا جاییست که موجودیت شان در حاکمیت اسلامی از خطر دور شود اما اگر کل حکومت اسلامی به خطر افتد( که نشانه های آن در مقاومت و مبارزه جاری مردم بخوبی مشاهده می شود) از همسویی با مردم فاصله خواهند گرفت چرا که خود اینان بخوبی می دانند در فردای سیاسی ایران جایی ندارند و یک پای محاکمات و دادخواهی های همین مردمند. ساده لوحانه است اگر بیاندیشیم که رفسنجانی نمی داند که در فردای سیاسی ایران جایی ندارد! او زیرک تر از آن است که به چنین سرنوشتی تن دهد.
با همه ی آنچه که از سر گذرانده ایم. با همه ی تب و تاب کنونی که مشروعیت از حکومت اسلامی زدوده است، بحران و چشم انداز آن نه سفید و سیاه که پیچیده و حتی بسیار نگران کننده است. عوامل بسیاری در ارتقاء مرحله ای که در آنیم، تاثیرگذارند. از عوامل داخلی گرفته تا بین المللی. اما یک طرف هماره این بحران یعنی مردم، تنها عامل تغییر اصلی ِ معادله به سمت منافع راستین ملی و رهایی از بختک حکومت اسلامی اند.
مردمی که در یک فرصت بدست آمده از یک برآورد غلط ِ حکومت اسلامی، در معرکه انتخاباتی، مشروعیت از حکومت اسلامی گرفته اند، با همان هوشیاری سرنوشت این حکومت جنایتکار را رقم خواهند زد. با مردم و برای مردم بودن وظیفه ایست که امروز ضروریتر از هر وقت همه را به همدلی و همبستگی و همراهی فرا می خواند.

گیل آوایی
23 جولای 2009

No comments: