Monday, May 04, 2009

داستان کوتاه: فِنت کردن غربتی، گیل آوایی

فِنت* کردن غربتی
گیل آوایی
اردیبهشت 1388 ماه مه 2009

- چی شده؟ چی بلایی سرت اومده که اینجور داره ازت میره!
- فونت کردم
- چی !؟
- فونت کردم
- چیز دیگه ای گیرت نیومد! فونت چرا!؟
- من که دست خودم نبود. یهو فونت کردم.
- منظورت چی یه فونت کردی!؟
- ای بابا فونت دیگه!
- کجا کردیش؟
- کنار دریا
- کسی نبود؟
- چرا
- چه جوری روت شده جلو همه فونتو بکنی
- اصلا نفهمیدم
- مگه میشه
- آره! یهو فونت کردم دراز دراز رو ماسه ها دیگه هیچی حالیم نشد
- چیکار کردی که حالیت نشد! دراز دراز افتادن حالیت شد بعد کردنشو نفهمیدی! واقعا که
- تو هم گرفتی منو ها
- نه! گرفتن چیه! جلوی اون همه مردم دراز میشی رو ماسه ها بعد میخوای حالیت بشه! خوب نمی کردی
- بهت می گم دست خودم نبودا
- خودتو کنترل کن! مگه میشه همینجور روز روشن سوار یارو بشی
- تو چی می گی؟
- همینی که تو می گی !
- من چی می گم؟
- تو می گی رو ماسه ها دراز دراز فونتو کردی.
- درسته.
- خوب!
- تو میدونی فونت چی یه!
- چی یا کی!؟
- بابا فونت کردم. نفسم یهو قطع شد. غش کردم افتادم
- اها!! منظورت فِنت کردی
- چه فرق می کنه فنت یا فونت
- دیوونه فونت که خط تایپ تو کامپیونره!!! چطوری کردیش! فِنت! نه فونت!
- همون دیگه
- خوب چرا از اول نمی گی غش کردی، نفست گرفت! سرت گیج رفت افتادی! از حال رفتی.... اینهمه کلمه تو فارسی هست مجبوری طوطی وار همینجور از واژه های غیر فارسی استفاده کنی
- عادت دیگه! تو هم این وسط گیر می دی به چه چیزایی ها!
- خوب حالا بگو چی شد؟
- اصلا نفهمیدم چی شد. ناگهان دراز شدم رو ماسه ها وُ دور سرم سیاهی رفت. تو اون بی حالی وُ بی رمقی دست رو سینه ام گذاشتم. دیدم هنوزضربان قلبم به راهه! ریغ رحمتو نکشیدم بالا. نفسهامو بکندی حس می کردم. صدای کودکانه ای به گوشم اومد که می گفت:
- oh mama mama kijk!
- مامان مامان نگاه کن!
دیگه چیزی یادم نیست که از اون ببعد چی شد.
- خوب شد مردم بودند اونجا وگرنه حروم شده بودی تا حالا
- وقتی چشامو باز کردم، چشمم افتاد به چهره هایی که هیچکدومشون آشنا نبودن. آسمون تا حالا یادم نمیاد اونجور آبی و صاف شده باشه! لامصب نمیدونم چرا اونجوری برق می زد. تابش آفتاب از میون موهای طلایی زنایی که بالای سرم خم شده بودن، خیال ورم داشت که نکنه مرده ام! اون دونیا هستم.
- مگه اون دنیا چش آبی هم هست!؟
- باور کن جدی می گم. یه لحظه فکر کردم مردم رفتم اون دنیا! اخه اینقدر تو گوشمون کردن که اون دنیا چی تیکه هایی هست و چه ها می کنن! چی خبرایی هست که دیگه آدم ناخودآگاه یه حس الکی داره که نکنه خبرایی هست!
- خوب بعدش!
- بعدش که چشامو چندین بار با دست مالوندم وُ به چهره هایی که مقابل چشمام دایره زده بودن، نگاه کردم. دیدم راس راسی یه دنیای دیگه ام! تابش آفتاب و گذر نور از لای موهای طلایی این چهره ها برق عجیبی داشت. وا رفتم. پرسیدم:
- من کجا هستم
کسی چیزی نگفت:
- من مرده ام یا زنده؟
باز کسی چیزی نگفت. دوباره با صدای مطمئن تری گفتم:
- خوب یکی، چیزی بگه! من مرده ام ؟ بهشت اومدم!؟
باز هم چیزی نگفتند. همونطور زل زده به من نگاه می کردن. یهو یکیشون دستی بطرفم دراز کرد که یه بطری اب داشت. با دیدن تصویر روی بطری آب خشکم زد؟ در دل گفتم:
- خدای من! اینجا کجاست؟ نکنه من در بهشت کافرا افتاده ام!؟
- واقعا که بهشت مسلمونا همه شون ریشو پشم وُ....
- باور کن شوخی نمی کنم. تو خنده ات میگیره ولی من اون لحظه واقعا فکر کردم که مردم! تو همون حال شک و تردید مردن و زنده بودن پوزخندی بخودم زدم وُ گفتم:
- من که مسلمون نبودم تا تو بهشتی باشم که اون همه تو گوشم خونده ان!
چنان خنده ای کردم که گل ازهزار گل چهره ها باز شد.در میان خنده و پچ پچ چهره های بالای سرم یکی گفت:
- gaat het?
- حالت خوبه!؟
با شنیدن هو خات ات! فهمیدم که نه اون دنیا هستم و نه بهشتش! به خودم اومدم، پرسیدم:
- waar ben ik?
- کجا هستم؟
مو طلایی ای که با ناز و مهربونی دلچسبی حرف میزد، گفت:
- je ben op strand! In een lekker weer!
- تو کنار دریا هستی! تو یه هوای خوب
داشتم بلند می شدم که گفت:
- eerst je moet een dropje water drinken dan kun je op staan! Niet zo hast jonge!
- اول یه چیکه آب بخور بعد بلندشو! نه اینجور با عجله پسر!
- داستان تعریف نکن برام! بگو خلاصه فونتو کردی یا نه!
- بس کن جونه مادرت! حال ندارم!
- بعد چی شد آخرش!؟
- چی می خواستی بشه!
- ا...........اون همه سرت ریختند! هیچکاری نکردی!
- برو تو هم! تو ایران به لال زن نمیدن! تو اروپا به بی پولا!


تمام
* Faint =ضعف، کم نور، غش، ضعف کردن، غش کردن
.

No comments: