اندوهباره
گیل آوایی
12 آوریل 2009
این روزها
هر دم نفس که برآری
با مهر یا که خشم
چنگی بدل نمی زند
باری
آب ِ هرآنچه که بگویی
از سر گذشته است
آغاز دیگری که چه!؟
انجام دیگری پاندول وار
تکرار بر شماری
آری که زنده ام!؟
حالم بهم می خورد از این دستهای بی رمق
تلقین صد نگاه ِ کور
ترکیب صد قیافه ی هر بار پاره تر
" هایی "
چنان که بخشکاند هر " هوی " به جان آمدن
نه!
چنگی بدل نمی زند
این روزها
خورشید هم خاکستریست
از کهکشان نگاههای زورکی
وقتی
کرانه یاد ترا چوب می زند
وقتی که آب
روشنایی ِ مادر بزرگ نیست
وقتی
که راه بی افق
در پیش پای تو بی راهه می شود
وقتی که.......
آه
نه
چه بر شمارم از این وا رفته روزها
شبروز وُ روزشب
دستی دراز بی رمق
هر بار پاره تر قیافه ی صد من عسل به زهر
دیگر کنکاش این تلاش
تلاشیده چو آوار ِ بودنی
چنگی بدل نمی زند
بیهوده چنگ می زنم
سینه ی این روزگار تلخ
وین دستهای بی رمق
که زاغ یاد مرا چوب می زنند!
گیل آوایی
12 آوریل 2009
این روزها
هر دم نفس که برآری
با مهر یا که خشم
چنگی بدل نمی زند
باری
آب ِ هرآنچه که بگویی
از سر گذشته است
آغاز دیگری که چه!؟
انجام دیگری پاندول وار
تکرار بر شماری
آری که زنده ام!؟
حالم بهم می خورد از این دستهای بی رمق
تلقین صد نگاه ِ کور
ترکیب صد قیافه ی هر بار پاره تر
" هایی "
چنان که بخشکاند هر " هوی " به جان آمدن
نه!
چنگی بدل نمی زند
این روزها
خورشید هم خاکستریست
از کهکشان نگاههای زورکی
وقتی
کرانه یاد ترا چوب می زند
وقتی که آب
روشنایی ِ مادر بزرگ نیست
وقتی
که راه بی افق
در پیش پای تو بی راهه می شود
وقتی که.......
آه
نه
چه بر شمارم از این وا رفته روزها
شبروز وُ روزشب
دستی دراز بی رمق
هر بار پاره تر قیافه ی صد من عسل به زهر
دیگر کنکاش این تلاش
تلاشیده چو آوار ِ بودنی
چنگی بدل نمی زند
بیهوده چنگ می زنم
سینه ی این روزگار تلخ
وین دستهای بی رمق
که زاغ یاد مرا چوب می زنند!
No comments:
Post a Comment